به « فرهنگ » يازد ، كسى كـش « خرد »
بـود در ســر و ، « مـردمى پرورد »
فردوسى

شهـرخــرد
بـجاى
شهـر ايمان

منوچهرجمالى

ISBN 1 899167 12 9

KURMALI PRESS
LONDON

« بـنام خــرد »

شهر خرد
(جامعه وحكومتى كه ازخرد انسان، سرچشمه ميگيرد)
به جاى
شهر ايمان
شهرى كه برشالوده ايمان
به »الهى فراسوى انسان و زمين»، بناميشود=حاكميت الهى

منوچهرجمالی

هومن،كه خرد خندان، و همپرس، وآشتى دهنده اضداد است ،آ ئين جمشيد، يا شيوه بينش جمشيد است، و جمشيد، بن همه مردمانست.در هرانسانى ، جمشيد هست ، و اين جمشيد است كه درشاهنامه،شهر بهشتى را درگيتى ميسازد .برضد اين » خرد يهشت سا ز جان پرورجمشيديست ،كه ضحاك ( ميتراس) برميخيزد،كه كارش ، بلعيدن مغز هاست . ضحاك يا ميتراس ، خدائيست كه شهر نوينى بر پايه پيمان يا ميثاق ،كه گوهر ايمانست ، بنا ميكند . ضحاك بود كه « شهرايمان» را برپايه« قربانى خونى» ساخت

جامعه و حكومت بربنياد فرهنگ ايران
بهمن : آئين جمشيد

« آئين جمشيد» نام آهنگيست كه باربد،
براى روز دوم هر ماهى كه» بهمن« باشد ، ساخته است

« هومن » يا « بهمن » ، دين جمشيد، نخستين انسان
يا «اصل همه انسانها» است. « دين » ، به معناى « نيروى زاينده بينش درانسان» است .
« هومن » كه همان بهمن است ، به معناى « خدا در خودانسان » است. انسان، اصل بينش و اندازه است
دركردى، هومان ، كه همان هومن وبهمن وبهمان است هم به معناى خدا ، وهم به معناى خودمان است

جام جم ، همان خرد بهمنىاست

درپهلوى ، جام ، yam ميباشد، و هزوارش آن maana است ، و اين هزوارش را پيشتر maanaman ميخواندند ( يونكر )
« مانمن » ، همان « مينوى مينو» ،
يا «اصل اصلها » ، بهمن ميباشد .

گفت : بنشين و جام جم درده تا زجام جمت كنى مستم
گفتمش : جام جم بدستم بود طفل بودم ، زجهل بشكستم
گفت : اگر جام جم شكست ترا ديگرى به از آنت بفرستم
سخت درمانده بودم و عاجز
چون شنيدم من اين سخن ، رستم
آفتابى برآمد از جانم من زهردو جهان برون جستم
از بلندى كه جان من برشد عرش و كرسى بجمله شد پستم
فريد الدين عطار

ايمان به « داننده همه چيزها »
كه همه چيزها را، بى انديشيدن(= بىخرد) ، ميداند
دراثر شك ، به توانا ئى خردآزماينده انسان است

ايمان به الله وپدرآسمانى و يهوه ،
شك به « خردانسان » است
كه در آزمايش ، به بینش ميرسد
ولى
درفرهنگ ايران
بهمن ، اصل همه اصلها وتخم خرداست
خرد بهمنى ، آميخته با همه انسانهاست
اين بهمن كه « به خرد » است
و جهان را ميآفريند و سامان ميدهد وميآرايد
هسته هستى هر انسانيست
خردى كه تابع ايمان باشد ،خردبهمنى نيست
جمشيد با خردبهمنى ، مدنيت را ميآفريند

موبدان زرتشتى
بهمن يا هومن را « نخستين صادر » از اهورامزدا
وحاجب و تابع اهورامزدا ساختند
بدينسان ، اصالت را از« بهمن= خرد» گرفتند

تخم همه تخمها ، يا اصل همه اصلها ، آفريده اهورامزداشد
انداختن « بهمن » از اصالت ،
گرفتن اصالت از « خردانسان » بود
بهمن ، اين همانى با « تخم خردكيهان» داشت
وازآن ، خرد همه انسانها درجهان سرشته شده بود

بدينسان استقلال و آزادى انسان
و حكومت و جامعه بر پايه خرد بهمنى انسان
محو و نابود ساخته شد

نام بهمن
« بزمونه » ، يا « اصل بزم وخنده » بود
بهمن ، اصل ناپيداى جهان درانسان بود
كه در « خنده ، ميانديشيد »

زخوش دلى و طرب درجهان نميگنجم
ولى زچشم جهان ، همچو روح ، پنهانم
درخت اگر نبدى پا به گل ، مراجستى
كزين شكوفه وگل ،حسرت گلستانم
هميشه دامن شادى كشيدمى سوى خويش
كشد كنون ، كف شادى بخويش ، دامانم
زبامداد كسى غلمليج ( غلغلك ) ميكندم
گزاف نيست كه من ناشناب ، خندانم
ترانه ها زمن آموزد اين نفس زهره
هزار زهره ، غلام دماغ سكرانم
مولوى

مقاله يكم ، منوچهر جمالى

« هــومـنـى »
نه « انسان گرائى »
نه « خليفه الله »
ونـه «هومنيسم HUMANISM »

نوزائى فرهنگى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و دينى و هنرى ايران ، نوزائى « بهمن » يا « هومن» است ، كه هسته ژرف هر ايرانيست . يكى از نامهاى بهمن ( = وهومن ، خداى انديشه و خنده و همپرسى انجمنى و آشتى دهنده اضداد ) در يسناها ، « هومن » است . هومن ، اصل هر اصليست . گوهر هرانسانى ، اين » اصل همه اصلها « ، يعنى « هومن » است . انديشه و بينش و اندازه ( معيارها و ارزشها )، از اين هومن، كه بن هر انسانى است، بر ميخيزد . گوهر هر انسانى ، در هركجا و از هر جنس و نژاد و دينى و طبقه اى كه باشد، بهمن يا هومن شمرده ميشود . به احتمال بسيار قوى ، واژه هومن وهومنيسم درباختر، ازهمين نام، سرچشمه گرفته است،چون نيايشگاهاى اين خدا ، زمانهاى دراز ، در كرانه هاى آسياى صغير كه يونانيان در آنجا ميزيسته اند ، بوده است .
اصطلاح « هومنسيم »، امروزه درفارسى به « انسان گرائى» بر گردانيده ميشود ، و نـُقـل دهانها گرديده است . ولى بدبختانه بسيارى از اصطلاحات بنيادى در ترجمه ، بارگران محتوياتشان را ، از دوش مياندازند ، و سبك و طبعا تهى از معناى اصلى ميگردند . اين اصطلاحات، با از دست دادن ريشه هاى فرهنگ اصلى خود در ترجمه، ابزار فريبگرى و مكارى گروههاى گوناگون در ايران ميگردند. از جمله اين اصطلاحات، همين هومنيسم است كه به انسانگرائى برگردانيده ميشود . هومنسيم در باختر ، خوشه اى از معانى جدا ناپذير از هم دارد.اين اصطلاح ، هم به بررسى و مطالعه فرهنگ باستانى يونان بطوركلى گفته ميشود ، و هم خصوصا ، به تصويرى از انسان گفته ميشود كه دراسطوره هاى يونان پيدايش يافته است ، و در هنر و فلسفه يونان ، پيكر به خود گرفته ولطيف ساخته شده است .اين تصوير انسان را ، از فرهنگ يونانى نميشود جراحى كرد و بريد ، و بريده اش را به خارج صادر كرد، وبه فرهنگهاى ديگر ، با سريشم چسبانيد .
فرهنگ ، روند رويشى و جوششى يك جامعه است . اين تصوير انسان ، جائى جا ميافتد و ريشه پيدا ميكند ،كه اين فرهنگ، در شكلهاى گوناگون، مرتبا پرورده و آموخته و امتداد داده شود. بسيج شدن فرهنگ يونانى از دوره رنسانس ( باز زائى ) به بعد در غرب ، و گسترش اين فرهنگ و نفوذ شديد تصوير انسانش درجهان غرب ، روياروى مسيحيت و يهوديت، و در تنش و كشمكش با اين دو دين سامى قرارگرفت ، و اين تصوير انسانست كه كم كم درحقيقت، جانشين تصوير « آدم و حواى توراتى » شد، و تصوير كنونىغرب از انسان ، زير نفوذ اين تصوير ، پيدايش يافته است. اين تصوير ، با زنده شدن فرهنگ يونانى در غرب ، بسيج ساخته شد. وارد كردن اصطلاح خشك و خالى « انسان گرائى » كه اين زمينه را از ديد مى اندازد ، دردى را دوا نميكند .
ما در برابر يونان ، فرهنگ ژرف و مردمى و متعالى ايران را داشتيم، و اين فرهنگ ، زائيده از خودى خود ما ، يا از همان » هومن « بود. براى داشتن انسان گرائى يونانى ، نياز به زنده ساختن « كل فرهنگ يونان » در ايران هست،كه اين تصوير را در اصالتش بتواند انتقال دهد . همچنين نياز به بسيج ساختن هنر و فلسفه و ادبيات و موسيقى و فلسفه جشن هاى يونان به ايران هست. ولى چنين كارى با مسئله « زدودن هويت ايرانى از ايرانيان » كار دارد كه غير ممكن است. فرهنگ ايران، اصل « هومن » خود را ، روياروى تصوير « پرومتئوس يونانى » دارد ، كه بنياد تصوير انسان در يونان بوده است. از اين رو فرهنگ يونان ، برغم تسخير ايران بوسيله اسكندر، و حكومت جانشينانش ، در ايرانيان « ريشه » نكرد .تصوير انسان در اديان سامى، هر چند كه اندكى باهم تفاوت دارند ، ولى در گوهرشان يكى هستتد . فراموش نبايد كرد كه غالبا تفاوتهاى اندك ، به صلح و آشتى نميانجامد ، بلكه سائقه امتياز جوئى ، از آن تفاوت هاى نا چيز ، ورطه هاى سهمناك ميسازند كه نميتوان بر روى آنها پلى زد. چنانكه احزاب چپ يا مذاهب اسلامى يا مسيحى اگر چه باهم ، مو ئى نازك ، تفاوت داشتند ، دشمنان خونى هم بودند، و آن مو تبديل به كوه ميشد . تصاوير انسان در اديان سامى، همه استوار بر تصوير « خلق آدم و حوا بوسيله يك خالق + و بستن ميثاق تابعيت با اين خالق + و گناهكار بودن انسان + قربانى خونى كردن ابراهيم » قرار دارد. همان انديشه خالق بودن ، بيان « بريدگى گوهر يهوه و پدر آسمانى و الله » از مخلوقاتش بطوركلى ، و از انسان بطور خصوصى است. و از آنجا كه خالق با مخلوق، همگوهر نيستند ، انسان و گيتى ، اصالت ندارند ، و اصالت بينش و اندازه گذارى ، از انسان، حذف شده است .
اين پيآيند مستقيم همان رابطه خالق با مخلوق، و بريدگى گوهرى مخلوق از خالقست . و از همين جا ، تفاوت شگفت آور فرهنگ ايران از اديان سامى آغاز ميگردد ، چون اين هومن يا بهمن كه اصل همه اصلها يا « بزر درون همه بزرهاست » ، يك اصل پيدايشى درگوهر هر جانيست ، و برضد الله يا يهوه خالق است ،كه بريده از جهان و انسان ، و فراسوى آنست . الله و يهوه و پدر آسمانى ، همگوهر انسانها و گيتى و زمين نيستند .در فرهنگ ايران ،انسان، از خدا ، خلق نميشود ، بلكه از خدا ، مانند گياه از تخم ، پيدايش مى يابد ، و همگوهر اوست ، و همان اندازه، اصالت و مرجعيت دارد كه خدا .فرهنگ يونان در باختر ، در روياروئى با مسيحيت و يهوديت ، زلزله در تصوير انسانى كه مسيحيت و يهوديت ارائه ميداد انداخت. ولى ترجمه هزاران اثر انديشمندان باختر به فارسى ، كه استوار براين تنش فرهنگ يونانى با مسيحيت هستند ، ودر واقع مسيحيت را به لعاب و روكش فرهنگ يونان كاسته است ، در ايران و ساير كشورهاى خاور ، قادر به متزلزل ساختن اسلام ، و مهار كردن آن نبوده است، و در آينده نيز نخواهد بود. علت آن چيست ؟ علت آنست كه نقشى را كه فرهنگ يونان در باختر،بازى كرده است ، در شرق نميتواند بازى كند، وگرنه گوهر يهوديت و مسيحيت و اسلام ، در برابر فرهنگ يونان،همسان و همانندند . آنچه در غرب توانست مسيحيت را متزلزل سازد، وتبديل به روكش و لعاب ظاهريش كند ، چرا در مقابله با اسلام،كارآ نيست ؟ در شرق، اين نقش را، فقط و فقط فرهنگ اصيل ايران ميتواند بازى كند . جاى افسوس است كه اين فرهنگ ، از درونسو ، در بند و زنجير است، و هنوز نيز در زنجير اسارت « الهيات زرتشتى » است . درست هنگامى كه ما نياز به رستاخيز اين فرهنگ داشتيم، باز ابراهيم پورداود ، اين فرهنگ را ، در شكل مسخ ساخته زرتشتى اش، به مردم ايران ارائه داد .
مهرداد بهار ، كه برغم زحمات فراوانش، هنوز پايند انديشه « روبنائى بودن اسطوره ها » بود ، نميتوانست از عهده چنين كارى برآيد . همين اسطوره ها ( بندهشن = شيوه درك آفرينش ازجستن بن ، درك جهان و زندگى از روند رويش آنها از بن و تخم، پيدايش نه خلقت ) شامل فرهنگ اصيل ايران هستند كه موبدان زرتشتى آنها را تحريف و دستكارى كرده اند ، تا انطباق به انديشه هاى تنگ و سطحى خود بدهند كه مى پندارند همان انديشه هاى زرتشت است ، ولى از انديشه هاى زرتشت ، فرسخها فاصله دارد . اينكه سرودهاى زرتشت را ميتوان بدون داستانهاى آفرينش ( در بندهشن و گزيده هاى زاد اسپرم و ونديداد و يشتها ) فهميد ، يك خيال پوچ است . ساير پژوهشگران ايرانى، همه در چهار ديواره برداشتهاى موبدان زرتشتى كه از دوره ساسانى به ارث برده اند ، مانده اند ، و طبعا نا خود آگاهانه، باز دارنده رستاخيز و نو زائى فرهنگ اصيل ايرانند . در الهيات زرتشتى ، فرهنگ اصيل ايران ، مسخ و مثله و كوفته شده است .
پيش از هجوم اسلام ، اين فرهنگ ، چهارصد سال در زندان خفقان آور حكومت ساسانى بوده است كه در واقع چيزى جز همان حكومت موبدان ( ولايت فقيه بشكل ايرانيش ) نبوده است ، و سپس ارث همان موبدان زرتشتى ، به آخوندهاى شيعه در ايران رسيده است . تشيع ، اسلاميست كه رنگ موبدان زرتشتى را گرفته است . پيكار با ولايت فقيه و قدرت آخوندان شيعه ، پيكار با موبدان زرتشتى است ،كه شالوده انديشه هاى آنها را ريخته اند . پيكار با ولايت فقيه ، پيكار هزاره هاست ، چون ولايت فقيه ، ريشه در هزاره ها دارد . در چهارصد سال حكومت ساسانى ، فرهنگ اصيل ايران ، سركوب و مسخ و مثله شده است ، و هنوز جامعه زرتشتى در ايران و هند وجود دارد كه ميكوشد ، فرهنگ ايران را هميشه در چهار چوب تنگ الهيات خود زندانى كند ، و خفقان فرهنگى زمان ساسانى را، نا آگاهانه ادامه ميدهد. ولى در غرب ، با آمدن رنسانس ، آخوندهاى آپولو و زئوس و دمتر و آفروديت و ... ، ديگر موجود نبودند . از اين رو نوزائى فرهنگ ايران ، و بسيج ساختن تصوير انسانش ، بايد در چهار جبهه گوناگون بجنگد :
1- در برابر تحريفات و سركوبى اسلام ٢- در برابر مسخسازى و تحريفات موبدان زرتشتى ٣- در جبهه » هومنسيم يونانى « كه در همه كتابهاى ترجمه شده از غرب ، نامرئى حاضرند ۴-با روشنفكران ايرانى ، كه« انسان گرائى» برايشان يك پديده بى ريشه ميباشد ، و برضد فرهنگ ايرانند. اين روشنفكران ، چون پيوند با مايه هاى اصيل فرهنگ ندارند ، نميتوانند انديشه هاى غرب را در ايران ، رويا و شكوفا سازند . هر انديشه تازه اى را ( حتا پست مدرنيسم را كه پيش از پيدايشش در غرب ، من در ايران در آثارم ، بنياد گذارده ام ) بايد در زمين فرهنگ خود كاشت ، تا از روان و خرد و فروهر خود ، برويد .
در پايان ، نگاهى كوتاه به « هومن » و « هومنى بودن انسان » ، در فرهنگ ايران مياندازيم ، و آنرا در برابراسلام و هومنسيم باخترى ، مرزبندى ميكنيم . هومن يا بهمن ، در اصل به معناى « مينوى مينو » يا « بزردرون بزر » يا « اصل درون اصل » است. بهمن ، درونى ترين و محرمترين و نزديكترين چيز ،به انسان، و هسته ايست كه هستى انسان از آن ميرويد . اين بزريست كه « از خود » ، ميرويد ، و تبديل به مردم = انسان ميگردد. هومن ، تخم خود رو و خود زائيست كه بن هر انسانيست . خدا كه « خوا داتا » باشد ،به معناى تخميست ( خوا = خيا = خايه = خيه ) كه خودش از خودش ميرويد . به عبارت ديگر ، خودش ، خودش را ميآفريند ، و در واقع ، واژه خدا ، به م عناى « اصل » است. هر چيزى اصيلى در فرهنگ ايران ، خداست . در فرهنگ ايران ، خدا ، همان مينو يا بزر و تخم خود رو شمرده ميشود. فرهنگ ايران از همان سپيده دم پيدايشش ، به گيتى و انسان ، بدين ترتيب اصالت داد ، كه تصويرى انتزاعى، از تخم يا بزر يا هسته ( است ) آفريد . تخمى كه از خود و به خود ، ميرويد ، اصل است . و خدا را چنين اصلى دانست كه خودش ، چون از خودش ميرويد و پيدايش مى يابد ، پس خودش ، اصل روشنى و اصل خنده و شاديست. پيدايش ، برابر با روشنيست، و شكفتن ، برابر با خنده و شاديست. اكنون بن هر انسانى، همين بهمن يا هومنست . به عبارت ديگر ، هر انسانى، اصالت دارد . هرانسانى،اصالت بينش دارد . اصالت گذاردن اندازه ( معيارها و ارزشها + قانون + نظم ) را دارد . از اين رو ، بنياد فرهنگ ايران، بر اصل همپرسى يا ديالوگ ميان خدا و انسانى كه بنش بهمن يا هومنست ، قرار دارد .
جمشيد كه نخستين انسان و بن همه انسانهاست از رود آبى كه « وه دايتى » ناميده ميشود، و نماد خداست ميگذرد، و بهمن ، خداى انديشيدن و خنده ،از او پيدايش مى يابد ، و بلافاصه انسان به انجمن خدايان راه مى يابد ، تا با آنها در برابرى ، همپرسى كند.انسان ايرانى مانند پرومتئوس يونانى ، نياز به آن ندارد كه دست به دزدى از اولومپ ، بارگاه خدا ، بزند كه معرفت را از انسانها دريغ ميدارد .
انسان ايرانى نياز به آن ندارد برضد فرمان يهوه ، از درخت معرفت دزدى كند ( تورات ). انسان ايرانى ، نياز به آن ندارد كه « خليفه » الله گردد . « وانى جاعل فى الارض خليفة - قرآن سوره بقره » ، براى ايرانى نفى اصالت از انسان شمرده ميشود ، چون خودش ، همانقدر اصالت و مرجعيت دارد كه خدايش . خليفه كسى بودن ، نفى اصالت از خود است . آن بهمنى كه نگهبان حكومت و نظمست ، بن هستى خود اوست . براى ايرانى « ولقد كرمنا بنى آدم ، سوره اسراء » ، كه الله كرامت به فرزندان بنى آدم ميدهد ، نفى اصالت از انسانست .
چون اين كرامت كه « كرمة » باشد ، همان « كرمة البيضاء » يا درخت بسيار تخمه يا « ديو دار » است كه سيمرغ فرازش لانه دارد، و خودش مجموعه تخمهاى همه زندگانست و خودش را در جهان ميافشاند، و اين همان كرامت حقيقى است.اوخدائيست كه هرچه درگوهرش هست در جهان ميافشاند . معرب اين واژه « كرمة » ، « قرمطة » است ،كه نام جنبش پيروان زنخدايان در ايران ( خرمدينان ) برضد عرب و اسلام بوده است . ازاين تخمهاكه گوهر خداست، انسان، پديد ميآيد . پس انسان ، خودش تخم كرامت است . انسان ، نياز به آن ندارد كه الله به او كرامتى كند . واو خود را فرزند آدم نميشمارد ، بلكه خود را فرزند جمشيد و كيومرث ميشمارد ، و كيومرث ،كه « گيا مرتن» يا گياه مردم ، يا مهر گياه باشد ، همآغوشى بهرام و سيمرغست، كه بن كل كيهانست . انسان ، از تخم مهر خدايان به هم ، ميرويد .
خليفه الله شدن ، استعفا دادن از اصالت در بينش ، و اصالت در جهان آرائى است. استعفا دادن از مرجعيت و اصل اندازه بودنست . معرفت ، در اسطوره پرومتئوس ، مانند اسطوره آدم و حوا در تورات ، حيله گرى و كلاهبردارى از زئوس واز يهوه است .
در فرهنگ ايران ، انسان ، همگوهر خداست ، همپرس خداست . خدا ، حتا آموزگار اوهم نيست ، بلكه در ديالوگ با انسان ، و در آميخته شدن با انسان ، تبديل به انسانى ميشود كه اصل معرفت و اندازه است . با اصطلاح « انسان گرائى » كه تهى از ريشه فرهنگى تصوير انسانست، مشتبه سازيها و فريب كاريهادرجامعه، آغازميگردد.هومنسيم را نميشود، از آيه« لقد كرمنا بنى آدم » يا ازآيه « وانى جاعل فى الارض خليفة » ،افسون كرد.درغرب نيز هومنسيم يونانى را هيچگاه به حساب مسيحيت و يهوديت نگذاشتند ، با آنكه مهارت كافى در فن و فوت « هرمنويتيك » داشتند . هومنسيم يونانى را نميتوان از چند آيه قرآن ، يا بدويت عرب ، بيرون كشيد . قرآن و اسلام كه انبان ابوهريره نيست كه بتوان هر چيزى را از آن بيرون كشيد .هومنيسم كه در اصطلاح « انسان گرائى » چهره كمرنگ و بى ريشه ميشود، با اسلام، دو مقوله متفاوتند . فرهنگ يونانى كه در غرب ، لعاب و روكش مسيحيت به خود زده ، و ملقمه اى ساخته كه مدرنيسم و پست مدرنيسم ، چهره تازه آنست ، هرگز نميتواند در خاور ،همان نقشى را بازى كند كه درباختر بازى كرده است .
اين ملقمه يونان و مسيحيت ، هرگز نميتواند جانشين فرهنگ اصيل ايران درشرق گردد كه « خودى خود = هومن » ايرانيست.هومن، خودى خود ايرانيست ، ولو هزار خروار خاكستروگرد از الهيات زرتشتى و الهيات و فقه اسلامى روى آن ريخته شده باشد . اسلام ، اين فرهنگ را هزار و چهارصد سال تا توانسته ( برغم ادعاى مكر آميز گفتگوى مدنيتها ! ) كوبيده و پوشيده ، چون از گفتگو و همپرسى با آن ميترسد . همچنين الهيات زرتشتى، پيش از اسلام، چهارصد سال آنرا مسخ و مثله و تحريف كرده است.
ولى خودى خود ايرانى كه هومنش باشد ، و هسته فرهنگ زاى اوست ، دست نخورده بجاى مانده است ، چون هومن ، اندرونى ترين بخش هستى اوست كه دست هيچ مهاجمى به آن نميرسد.براى ايرانى ، گرائيدن به انسان ( مردم ) ، زنده كردن و بسيج ساختن و نوزائى همين هومن است.گرائيدن به انسان ، زايانيدن خداى نهفته در انسان از انسان ، يا درك همگوهرى انسان با خدا، يا درك هم اصل بودن انسان با خداست.دريافتن ويافتن آنست كه انسان، خود، ميتواند قانون بگذارد،خود،معيار ارزش هاست،خود ميتواندنظم حكومتى واقتصادى و اجتماعى را تعيين كند.دريافتن و يافتن آنست كه هيچ مرجعى فراسوى اين هومن كه در ژرفاى وجود اوست، نيست. دريافتن و يافتن اينست كه خدا، فقط همپرس با انسانهاست ، نه حاكم بر انسانها ، وحاكميت الهى، يك دروغ بزرگست. و بالاخره، دريافتن ويافتن اينست كه خدا،خوشه انسانهاست .