مقاله يازدهم ، منوچهر جمالى

انسان دو خرد دارد :
١- خـردى كه نـى مـيـنـوازد
٢- خردى كه گوش، به سـرودِ نى ميدهد

خرد سراينده + خرد شنونده
با خرد بهمنى، ميتوان به برترين زندگى رسيد

بهمن ، پيش از زرتشت + بهمن ، پس از زرتشت

منوچهرجمالی

گوهر خرد در فرهنگ ايران ، موسيقائيست . خرد، ميسرايد و آهنگ مينوازد. انديشيدن ، اين همانى با » سرائيدن و نواختن آهنگ « داده ميشود . انديشه ، سرود و آهنگ و سرود و جشن است ، چون يك معناى سرود ، جشن است . همانسان كه جهان ، با بانگ نى آفريده ميشود ( نه با امر كه اظهار قدرتست ) ، خرد انسان نيز ، با سرود نايش ميآفريند ، و جامعه و حكومت را نگاه ميدارد و رهبرى ميكند . به عبارت ديگر ، گوهر خرد در ايران ، برى از هرگونه تجاوزطلبى و غلبه خواهى و خشونت است . خرد ، فقط با « كشش و لطافت » كار دارد . نام روز دويم كه بهمن باشد ، نزد مردم ، « بزمونه » بوده است . يك معناى « بزمونه = بزم + مونه » ، « اصل بزم » است . پس خرد بهمنى ، بزم و شادى و همآهنگى اجتماعى ميآفريند . اين چه خرديست كه بزم ميآفريند ؟ پس اين خرد ، گوهر موسيقى و جشن سازى دارد . درست نام روز نخست نزد مردم ،« جشن ساز » بوده است . روز نخست، كه نامش در آغاز، خرم يا فرخ بوده است ، به خدائى منسوب بوده است كه خويشكاريش « جشن آفرينى » بوده است . هو كه پيشوند هومن است در كردى به معناى خنده است . هومن ، به معناى » مينو و اصل خنده « است . براى شناختن « آسن خرد و خرد بهمنى » ، بايد تفاوت مفهوم « بهمن= هومن » را پيش از زرتشت و پس از زرتشت خوب بشناسيم .
از ديد الهيات زرتشتى ، بهمن ، نخستين صادر از اهورامزداست كه روزيكم را به او تخصيص داده اند . پس بهمن ، نزديكترين به اهورمزداست ، چون نخست، از اهورامزدا ميتراود . بدينسان بهمن ، آفريده و تابع اهورامزدا ميشود . در حاليكه در فرهنگ ايران ، بهمن ، اصل اصل ( مينوى مينو ) بوده است . آسن خرد ، همان ١- بهرام= انگره مينو يا بهروز ، روز سى ام ماه ٢- فرخ يا خرم يا پيروز ، روز نخست ماه ( سپنتا مينو ) و ٣- بهمن ، يا سه مينو ميباشد . بهمن ، مينوئيست كه بهرام = انگره مينو و خرم يا فرخ ، از او، پيدايش مى يابند . بهرام و خرم ، همان بهروج الصنم ، يا اورنگ و گل چهره اند و بهمن ، اصل ناپيداى آن دوست . و « دو » به معناى مقام دوم در مراتب نيست ، بلكه دو به معناى « يكى در ديگرى » است . دو گيان ، به معناى كودك در شكم مادراست . و روز دوم، معناى « صادرشده از يك ، و پس از يك را نميدهد » ، بلكه معناى « يكى در درون ديگرى » را ميدهد . به عبارت ديگر ، بهمن ، اصل بهرام و فرخ ( خرم ) شمرده ميشود . بدينسان ديده ميشود كه بهمن ، پيش از زرتشت ، اصل همه چيزها شمرده ميشد ، نه فرع و تابع و آفريده اهورامزدا . اين اهورامزدا ، كه جانشين فرخ شده است ، پيدايش بهمن است . اهورامزدا ، يك چهره از بهمن است . ما در اثر جا افتادن الهيات زرتشتى در اذهان ، تصويرى وارونه از بهمن داريم . هنگاميكه بهمن را باز بجاى نخستينش باز گردانيم همان عباراتى نيز كه در متون باقى مانده ، ناگهان معناى ديگر پيدا ميكنند .
انديشه اى كه در بخش يازدهم بندهشن پاره ١۶۴ باقى مانده است ، ناگهان معنائى فوق العاده ژرف پيدا ميكند :
« آسن خرد و گوش سرود خرد ، نخست بر بهمن پيداشود . او را كه اين هردو است ، بدان برترين زندگى رسد . اگر اورا اين هردو نيست ، بدان بد ترين زندگى رسد . چون آسن خرد نيست ، گوش-سرود ، خرد آموخته نشود . اورا كه آسن خرد هست ، و گوش - سرود خرد نيست ، آسن خرد به كار نداند بردن » .
چنانكه پديدار است ، آسن خرد و گوش سرود خرد ، دو چهره خود بهمن هستند . از سوئى بهمن ، خرد نى نوازيست كه با نواى ساماندهش ، جهان را ميآفريند و ميآرايد و اين آسن خرد ، در ژرفاى هر جانى و هرانسانى هست . و از سوئى ، بهمن ، خرديست كه اين نواكه در بن وجود هر انسانى و جانى وده ميشود ، ميشنود . اين خرد است كه ميتواند با گوش دادن به سرود نائى كه آسن خرد در ژرفاى هر جانى ميزند ، گوش بدهد و از محرمنرين و درونى ترين هسته هر چيزى آگاه شود . متون زرتشتى آسن خرد را، به خرد غريزى و گوش سرود خرد را به خرد اكتسابى و آموختنى برميگرداند . البته گوش سرود خرد را در عمل همان منقولات دينى خود ميدانسته اند . ولى آسن خرد و گوش سرود خرد ، معنائى ژرفتر دارند . آسن خرد ، وجود بن كيهانى » خره يا اركه « در هر انسانى و هرجانيست .
گوش سرود خرد ، همان سروش است كه همان « گوشى » است كه سرود آفريننده را از ژرفاى تاريك ميشنود . سروش ، بنا به روايات هرمزيار ، اين همانى با گوش دارد . ميان شب كه ويژه بهرام و ارتا فرورد است ( آسن خرد ) ، ايوى سروت ريم نام دارد . وپس از اين گاه است كه ويژه سروش و رشن است ( از نيمه شب تا سپيده دم ) . اين سرود آفرينندگى است كه سروش در ژرفاى تاريكى به آن گوش ميدهد ، و در سپيده دم ميزاياند . اينست كه بهمن و سروش ، آغاز و انجام روند انديشيدن و بينش هستند . بهمن ، بن ناپيداى بينش و انديشه است كه سروش ، آنرا پديدار ميسازد . از اين رو هست كه بهمن و سروش ، به كودك زرتشت ، از ميش كروشه (ميش سه شاخه ) شير ميدهند ( گزيده هاى زاد اسپرم بخش دهم ، پاره ٩ تا ١٢ ) . پيدايش سروش در داستان كيومرث ، گواه براين پديده است .
پس « آسن خرد » در واقع همان بهمن است و « گوش سرود خرد » همان سروش است . اين سروش يا خرد سروشى است كه خرد بهمنى يا خره و اركه را از نا پيدائى ، به پيدائى ميكشاند . اين سروش است كه فرمان را از « بن كيهانى + از ژرفاى خرد كيهانى ، از مينوى خرد ( سه مينوئى كه يك مينويند ) در بن هر انسانى» ميشنود و به انسان، اين راز افسونگر را ميگويد .
سروش را كه در پهلوى « تن فرمان » مينامند ، در اصل اوستائى « تنو منتره » است . سروش ، حامل « منتر man+ thra» است . از اينجا بخوبى ميتوان ديد كه فرمان ، همان « منتر » است . فرمان ، حكم و دستور نبوده است ، بلكه « منتر » بوده است .
منتر در سانسكريت به معناى » كلام و آواز موثر « است ( ناظم الاطباء . منتر به نيايش و وردى ميگويند كه شخص را توانا به تصرف در اشياء و اسخاص ميسازد . با منتر ، ميتوان كسان را مطيع اراده و مسحور خود ساخت . و منتر ، به ذكرى ميگويند كه مرتاضين براى دفع گزندگان ميسرايند ( ناظم الاطباء ) . در عربى نيز واژه « منسر » همين واژه است كه به معناى « منقار مرغ » است ( منتهى الارب ) ، همچنين به پاره اى از لشگر ميگويند كه مقدمه لشگر بزرگ باشد ( منتهى الارب + ناظم الاطباء ) . همه اين معانى ، رد پاى ويژگيهاى گوهرى سروش را نگاه داشته اند . در بندهشن ديده ميشود كه سروش ، پيشرو اهورامزدا نيز هست ( بخش يازدهم بندهشن پاره ١۶٣ ... بهمن ، ارديبهشت و شهريور - اورمزد - را از راست و سپندارمذ و خرداد و مرداد ، از چب ، و سروش ، پيش ايستد . منقار مرغ نيز همان ناى است . سروش ، ژرفاى تاريك ( مينوى مينو = فرمان = فرمه + مان ) كيهان را كه در هرانسانى هست ، در گوش انسان زمزمه ميكند و اين زمزمه است كه انسان را افسون و مسحور خود ميكند . فرمانى كه از ژرف وجود انسان يا آسن خرد انسان سروش در گوش انسان زمزمه ميكند ، افسونگر و سحر كننده است . فرهنگ ايرانى برضد » امر و نهى ، و خداى امر كننده و نهى كننده « بود . از بن وجود ايرانى ، آسن خرد ، مى تابيد و اين فرمان = فرمه + مان = نخستين تابش مينو ، يا نخستين بانگ ناىخرد ( خورنا hvarna ) وقتى سروش آنرا ميسرود ، اين زمزمه و سرود ، شكل حكم و امر و نهى نداشت ، بلكه « نيروى كششى بود كه انسان را با كشش راهش را ميگشود » .
ايرانيان سروش را » راهگشا « ميناميدند ( برهان قاطع ) ، از اين رو راه را براى اهورامزدا ميگشود و يا همچنين راه را براى سپاه ميگشود . در تركى ، واژه منتر ، به شكل « منتل = منطل » باقى مانده است . منتل ، به چوب پشت در ميگويند كه آنرا بفارسى « مترس » خوانند ( فرهنگ سنگلاخ ) . اين « مترس » ، همان « متراس » است كه ميتراس = مهراس = مرداس باشد كه همه نامهاى سيمرغ= خرم بوده اند . چوب پشت در ، براى حفظ انسان از گزند و زيان بود . اين زنخدا كه خداى قداست جان بود ، خدائى بود كه هرجانى را از گزند و آزار ، نگاه ميداشت . از اين رو ، قفل و « آنچه در را مى بست » ، نام او را داشت . به همين علت نيز « صورتى را كه كشاورزان در كشتزار به جهت دفع جانوران ميسازند» ، « مترس يا متراس » ميخوانند .
در قطر المحيط آمده « المتراس مانترس به اى تستر من حائط و نحوه من العدو » . با « المتراس مانترس » ، ستر و ديوارو پناه از دشمن ايجاد ميكند . اين پيوند متراس با واژه « مانترش » نشان تداعيست كه زنده مانده است . منتر ، اصل دفع گزند و آزار است . اين همان متراس = مرداس است كه پدر ضحاك ميباشد و « خوان شير » براى همه دارد . از سوى ديگر معناى منتر= مانتر را كه فرمان باشد در نام روز بيست و نهم باقيمانده است كه هم مانترا اسپند و هم ماترا اسپند و هم ماراسپند ناميده ميشود . مانترا و مارا يك معنا داشته اند . مار و مر ، اصل نوشوى و رستاخيزنده و نو آفرينى است . پس فرمان ، اصل نوشوى و رستاخيز و ترى و تازگى و فرشگرد است .
اين برابرى واژه فرمان، با منتره = مار ، مارا به معناى دقيق مانتره و طبعا فرمان ، راهنمائى ميكند .منتره ، از دويخش man+thra= maanah+ thra ) ساخته شده است . و دقيقا به معناى مينو و مغز و اصل » سه تا « است كه از بهمن پيدايش مى يابند .
در واقع منتره ، گوهر آن سه مينوست كه اصل كيهان و اصل انسانست . و سروش ، حامله به اين منتره است و اين منتره است كه راهگشا و كليد گشاينده هر بند و طلسمى است . و در نقشهاى برجسته ميترائى ميتوان يافت كه سروش ، دارنده كليد است . سروش با « منتره » ، ميتواند هر در بسته اى را درجهان بگشايد . الهيات زرتشتى اين اصطلاح را براى سرودهاى زرتشت و كلام مقدس دينيش بكار برده است و از معناى اصليش دور ساخته است . « منتره » در واقع همان « كليد خرد » است كه هر درى را ميگشايد و هيچ ربطى به « كلام مقدس دينى » ندارد كه سپس موبدان بدان نسبت داده اند . پس فرما ن ، كه منتره است ، كليد خرد بهمنيست كه سروش ميآورد ، و با اين كليد است كه ميتوان « در دژ ناپديد » را گشود . اين خرد بهمنىكه در بن انسان است و همگوهر با بن كيهانست ، نائى مينوازد كه زمزمه اش را سروش ميشنود كه اين همانى با گوش انسان دارد و اين همان بينش افسونگر است كه كليد گشودن بندهاست .
سروش كه « تنو منتره = تن فرمان » است ، درست داراى اين « كليد خرد است كه با افسون ، ناپديد را ( بهمن ) را ميگشايد » چنانچه توطئه برادران فريدون را كه راز نهفته است ، براى فريدون ميگشايد :
چوشب تيره تر گشت از آنجايگاه
خرامان بيامد يكى « نيكخواه »
فروهشته از مشك تا پاى موى
بكردار حور بهشتيش روى
سروشى بدو آمده از بهشت
كه تا باز گويد بدو خوب و زشت
سوى مهتر آمد بسان پرى نهانى بيآموختش افسونگرى
كه تا بندها را بداند كليد گشاده به افسون كند ، ناپديد
فريدون بدانست كين ايزديست نه اهريمنى و نه كار بديست
شد از شادمانى ، رخش ارغوان
كه تن را جوان ديد و دولت جوان
پس فرمان ، همين « منتره » يا نخستين پيدايش و تابش بهمن ازبن خود انسانست.ولى درست موبدان زرتشتى ، معناى واژگونه به « منتره » دادند ، و آنرا « كلام مقدس » ساختند كه اهورامزدا بر زبان زرتشت نهاده است .
فرمان ، بدون عنصر « خشم و تهديد و زور و پرخاش و تحميل » بود ، بلكه درست گوهرش ، كشش بود كه مردم را افسون ميكند . خرد بهمنى ، خرد مكار و حيله گر و غلبه گر نيست ، بلكه خرديست كه با لطافت ، ميكشد و افسون ميكند . فروزه اصلى بهمن ، آنست كه اصل بزم آور ( بزم برضد رزم ) است ، چنانچه هزاره ها مردم اورا » بزمونه « ميخوانده اند ( برهان قاطع ) . بهمن كه با زرتشت درحين زاده شدن ميآميزد ، ميخندد . چون گوهر خرد بهمنى ، خندان است . انديشه ، ميخنداند و بزم ميآورد و جشن ميسازد .