مقاله پانزدهم- منوچهر جمالى

هديه بهمن به هرانسانى
« جامه اى سپيد» و « كـمـربـنـد » است
بهمن ، به هرانسانى
جامه آسمان را ميپوشاند
و هلال ماه را به كمر او مى بندد

منوچهرجمالی

بهمن ، به هر انسانى كه به سن پانزده سالگى وارد ميشود ، دوچیز، هديه ميدهد . يكى ، « جامه سپيد بينشى است كه از ژرفاى هرانسانى ازآسن خردش، بوسيله سروشش ، برون مى تابد » ، و ديگر ، كمربند يا زنار يا كستى يا Aiwyanhana است، كه نشان ، سوگند و پيمان او به « كار بستن اين بينش » است . زرتشتيان ، اين آئين كهن ايرانى را با تغييراتى ، جزو مراسم دينى خود ساخته اند ، و معانى بسیار تنگترى به آن داده اند ، تا در چهارچوبه الهيات زرتشتى بگنجد . اين معانى ، به كلى، انديشه اصلى را كه انديشه « رسيدن به استقلال و آزادى فردى ، از راه انديشيدن ژرف خود باشد » نفى و طرد ميكند . اين جامه سپيد كه شپيك ، يا« شبى» ناميده ميشود ، نماد « همكارى بهمن و سروش » است . جامه سپيد ، جامه ايست كه بهمن ، پس از عبور جمشيد ( كه زرتشت را بجايش نهاده اند ) از رود وه دائيتى در بردارد . پس از آنكه انسان ( جمشيد ) از درون « رود وه دائيتى » ميگذرد ، و با « آب خدا » آميخته ميشود ، بهمن يا « خرد به » پيدايش مى يابد ( خدا ، شیره و افشره همه گیتی ، یا همه جانهاست ) . در گزيده هاى زاد اسپرم ( بخش ٢١ پاره ۴ ) ميآيد كه « آنگاه بهمن .. را ديد ، به شكل مرد نيكچهر ، روشن ، برازنده ... جامه اى كه مانند ابريشم بود ، پوشيده داشت كه هيچ بريدگى و درز درآن نبود ، چه خود روشنى بود ... » .
موبدان زرتشتى با ابريشم ، مسئله بزرگ داشتند ، چون ابريشم كه « كج » هم ناميده ميشود ، نام زنخداست ( دير كجين ، نام نيايشگاههاى اين زنخداست ) و پيله ابريشم ، « بهرامه » خوانده ميشود . كرم ابريشم و پيله ابريشم ، نماد« همآغوشی بهرام و سيمرغ » بودند . بهرام ، كرم در پيله بود . در واقع « بهرام در پيله بهرامه » نشان بهمن است، كه همان « دو گيان » باشد . از اين رو موبدان زرتشتى مردم را از پوشيدن جامه ابريشمين باز ميداشتند، و آنرا زشت ميشمردند . جامه سپيد ابريشمين كه روشن است ( نبود هيچگونه بريدگى ، نشان مقدس بودن جان براى بهمن است ) بيان لطافت و درون نمائى اين جامه است . جامه بی درزو بریدگی ، نشان شناختن چیزها ، بدون پاره کردن آنها ازهمست » . دین ، در این فرهنگ « کرباس یا جامه ایست که هیچکس نمیتواند و نباید آنها را ازهم پاره کند » . به عبارت دیگر، دین ، « بینش مهر به جانها= جانان = گیتی » ست ، که هیچکس حق تدارد و نمیتواند آنرا ازهم پاره کند . داستانی را که فردوسی در ضمن داستانهای اسکندر میآورد، و به برهمنی نسبت میدهد ، بیان بینش بهمنی است ( بهمن = برهمن ) که « دین » ، بینشی است که مهربه همه جانها را میآورد که به هم پیوند دارند . ایجاد امت ها ی کفر وایمان و حق و باطل و .... برضد « دین » میباشد . دراین داستان ، فردوسی ، عقیده خرمدینان را نشان میدهد . زرتشت و محمد و عیسی ومحمد ، چهارسوی این کرباس را گرفته اند ، و به قصد تملک، هرچهار، آنرا بسوی خود میکشند ، تا آنرا ازهم پاره کنند ، ولی هیچکدام ، نمیتوانند .
اين جامه سپيد بی بریدگی ، نشان بينش بهمنى است . همچنين كمر بند ، كه نشان « پيمان بستن براى كاربستن اين بينش در گيتى » است ، يك هديه بهمنى بود . چنانكه داستانى كه به زرتشت نسبت داده ميشود ، گواه برآنست . در گزيده هاى زاد اسپرم بخش ١٣ ميآيد كه « چنين پيداست كه چون - زردشت - پانزده ساله شد ، پسران پوروشسب از دارائى پدر ، بهر خواستند و سهم ايشان از دارائى پوروشسپ بخشيده شد . در جامه ها ، كستى بود .... زردشت آنرا برگزيد و فراز بست . اين از راهنمائى بهمن بود كه در هنگام تولد به انديشه او بيامد ... » . البته اين دونكته در رواياتى كه فرامرز هرمزيار نيز آورده است ، تأئيد ميگردد .
درجشن « ناوازوت » كه همان « نوزاد » باشد و نام ديگرش « گيتى خرد » است ، اين جامه بهمنى پوشيده، و اين كمر بند بهمنى بسته ميشود . انسان در اين سن ، هم استقلال خود را مى يابد ، و هم مسئوليت پيدا ميكند . در پايان چهارده سالگيست كه انسان ، از نو ، زائيده ميشود و « گيتى خرد يا خرد كار بند» ، پيدا ميكند . چهارده ، عدد منسوب به گش ( گش اور ون ) است ، و خانه چهادهم قمر ، « سپور» ناميده ميشود كه به معناى خوشه و كمال میباشد . براى اين روز باربد لحن « شب فرخ » را ساخته است ، و اين مينمايد كه گش ، اين همانى با فرخ و خرم دارد كه نام روز يكم هستند . در« كمال » ، آغاز است . كمال ، نقطه ايست كه نوشوى آغاز ميگردد . چيزى به كمال رسيده است ، كه توانائى نو آفرينى دارد . اين وارونه مفهوم « كمال » در اديان نورى است . درست كلام كامل الله و يهوه و پدر آسمانى ، حق نو آفريدن انديشه را از همه ، ميگيرند . اليوم اكملت لكم دينكم ( قرآن )، به معناى آنست كه ديگر حق نو آفرينى در آموزه دينى و شريعت و انديشه نيست .
چنين انديشه اى در فرهنگ ايران ، برضد خرد بهمنى بود .
چنانكه در گزيده هاى زاد اسپرم بخش ٣۴ پاره ٢٩ ميآيد كه « به سبب استوارى باز آفرينى همه چهره ها ، در پايان به آغاز همانند باشند ، چنانكه مردم كه هستى آنان از تخم است ، از تخم به وجود آيند و گياهان كه هستى آنان از تخمك است ، كمال پايانى آنها نيز با همان تخم است » ( چهره به معنای تخم است ).
خرد بهمنى ، با رسيدن انسان به سن پانزده ، حق به نو آفرينى و حق به كار بستن خرد بهمنى خود را در گيتى دارد . از اين رو اين جشن ، « گيتى خرد » ناميده ميشود . البته بهمنى كه در دین زرتشت ، حاجب اهورامزدا شده است ، با دادن چنين هديه هائى به انسان ، از انسان ميخواهد كه خواستهاى اهورامزدا را كه معيار نيك و بدى هستند ، اجراء كنند، و اين وارونه ساختن فرهنگ اصيل ايرانست . مگر آنكه ما اهورامزدا را با همان فرخ ، اين همانى بدهيم كه در اصل نيز داشته است ، و به همين علت نيز اهورامزدا را جانشين روزيكم كرده اند كه فرخ و خرم ناميده ميشده است .
چرا بهمن ، جامه خود را به هرانسانى ، هديه ميدهد . بهمن ، انسانى ویژه ای را بر نميگزيند كه خرقه و قباى خود را تنها به او هديه بدهد . بلكه به هر انسانى كه به سن پانزده سالگى رسيد ، خرقه يا قباى خود را هديه ميدهد . بهمن ، مانند يهوه و الله ، امر و نهى نميكند ، بلكه اين خرقه يا قباى بينش كيهانى را جوانمردانه ، به هركسى هديه ميكند . بهمن براى دادن هديه « بينش كيهانى » به هر كسى ، ادعاى حاكميت بر هيچكس نميكند . ما امروزه تصويرى ديگر از جامه و پوست و پيراهن و قبا ( كبه = كه معربش هم قبا و هم قبه و هم ، كعبه است ) وخرقه داريم كه در مردم ايران در روزگار پيشين داشته اند . جامه و پوست و پيراهن و قبا ، از تصوير « خوشه و ميوه » كه بر فراز گياه يا درخت پديد ميآمد ، معين ميشد . خوشه گياهان و ميوه درختان ، پوست و جامه و قباى درختان و گياهان شمرده ميشدند . خوشه گياه و ميوه درخت ، سقف و آسمان گياه و درخت شمرده ميشد . سپهر و آسمان ، خوشه درخت زمين بود . چنانكه هنوز در كردى ، خوشه ، هم به معناى « چرم دباغى شده » است ، و هم به معناى سنبل گندم و جو و هم به معناى هسته شيرين . خوشه خانه ، كار گاه دباغى است . اين بود كه « مشك و مشكيا » كه پوست موى دار گوسفند يا بز بود ، معناى بسيار مهمى داشت .
اين خوشه گياه ، يا آسمان و پوست گياهست كه نماد زيبائى و خوشى است . به همين علت به بهشت ، مينو گفته شد ، چون آسمان ، جايگاه خوشه ها و تخمها و ميوه هاو هسته هاست . به همين علت ، دركردى ، خوشيك به معناى زيبائيست ، و خوشى ، شادى و آسايش و خوشمزگى و سلامت است . البته خوشه ، مجموعه دانه هاست ، و بهمن كه اصل آشتى بود ، نماد اجتماع و محبت و پيوستگى همه باهم بود . از اين رو به برفهاى انباشته برهم ، بهمن ميگفتند . امروزه به بهمن ، از ديد گاه زيان و خطرى كه دارد ، نگريسته ميشود ، در حاليكه در آن روزگار ، از اين كه ذرات برف به هم چسبيده و يك تل يا تپه بزرگ ميشوند ، و يك كل به هم چسبيده ، درست ميكنند ، بهمن ميگفتند . در همين راستا ، دركردى به بهمن فروريخته ، خوشيل ( خوشه + ايل = خداى خوشه ) ميگويند . بهمن ، پوست و گوشت (= خوشه ) بود .
در بندهشن در پايان بخش سيزدهم ديده ميشود كه بهمن ، برابر با گوشت نهاده ميشود . گوشت ، همان واژه « خوشه » است . و چون خوشه ، نشان محبت بود ، به همين علت ديده ميشود كه در گزيده هاى زاداسپرم ( بخش ٣٠) سپهر سوم، ناهيد را برابر با گوشت ميداند ، ولى در برهان قاطع ( زير واژه هفت رنگ ) ميتوان ديد كه ناهيد را موبدان زرتشتى ، جايگزين « زهره = رام » ميكرده اند . به عبارت ديگر ، رام ( مادر زندگی ) ، نماد خوشه بوده است ، و همسان بهمن بوده است . به همين علت نيز ، رنگ مربوط به رام ( زهره ) ، همان رنگ سفيد است . رنگ جامه عروس جهان ( برهان قاطع ) كه رام يا زهره باشد ، سفيد بود ، از اين رو نيز هنوز هر عروسى ، جامه سپيد ميپوشد . علت هم اينست كه سه چهره نخستى كه بهمن مى يابد ، همان » رام + خرم + بهرام « است ، و درست اين سه تا يكتاى باهم ، پوست يا جامه، يا « كبه= قباى جهان» ، يا « پيراهن آسمان » بوده اند . جامه سپيد پوشيدن ، همرنگ و همسرشت شدن با رام و بهمن ميباشد .
در تحفه حكيم موءمن ديده ميشود كه به پوست تخم مرغ ، « خرم » گفته ميشود . ميدانيم كه ايرانيان، جهان را« خايه ديسه= تخم مانند » ميدانستند كه مرکب از سيمرغ ، خداِی آسمان ، و ازآرميتى خداى زمين بود . « خرم » ، پوست اين تخم جهان بود . جامه جهان ، خرم يا واى به يا ناى به بود . اين اسناد شفاهى برای درک فرهنگ اصیل ایران ، قابل اعتمادتر از متون زرتشتى پهلوى هستند . علت هم اينست كه اين « پوست يا جامه آسمان » را كه « خوشه درخت هستى » بود ، و آغاز نوشوى و فرشكرد و آفرينندگى و اصل شادى و خوشى شمرده ميشد ، هر خداى تازه واردى ، به خود نسبت ميداد . هم ميتراس ، اين جامه را در نقشهاى ميترائى در باختر ، بر كتف خود دارد ، و هم اهورامزداى موبدان زرتشتى ، اين جامه آ سمان را مى پوشد .
در حاليكه بهمن درفرهنگ اصیل ایران ، اين جامه را به همه انسانها هديه داده بود . بهمن ، اين جامه آسمان بود ، چون سه خداى فرازين سپهر ، همان بهرام و خرم ( ارتا فرورد ) و رام بودند، كه باهم سه چهره بهمن ، و همان « آسن خرد » هستند . بهرام ، سپهر پنجم ، و خرم يا مشترى ، سپهر ششم ، و رام كه همان كيوان يا كدبانو است ، سپهر هفتم بودند ، ولى موبدان دين ميتراس و دين زرتشت ، اين سپهر ها را ، به خدايانى نسبت ميدادند كه انطباق با الهيات خودشان داشته باشد .
خدا ، پوست و جامه و پيراهن جهانست . اين دستكاريها ، كه سبب وجود تناقضات در اين آثار شده است ، مارا به اصل اين انديشه ، و تحولاتش راهنمائى ميكند . از اينرو در گزيده هاى زاد اسپرم ، سپهر ششم را كه از آن خرم = مشترى = ارتا فرورد است ، به اهورامزدا نسبت ميدهد ، و مينويسد كه « اورمزد پوست است كه زيبا كننده تن هاست » . ولى در آغاز بخش سيزدهم بندهشن ديده ميشود كه ، آسمان ، پوست است .« آسمان ابرى » ، در اصل ، سيمرغ = خرم= فرخ بوده است . نام خرم ، معمولا براى اين « سه خداى آميخته باهم » نيز ، بكار برده ميشد . ارتا فرورد و رام و بهرام ، كه خرم يا فرخ بودند ، جامه و كبه ( كعبه= قبا ) آسمان بودند، همان « سقف آسمان » بشمار ميرفتند . و واژه « ساپيته » در كردى ، به بلند ترين نقطه ، و به سقف ، و پالار گفته ميشود ، كه همان « سه + پيتا » است . و اين سه پيتا و سه پتا ( دراوستا )spaeta است كه همان واژه « سپيد يا سفيد » با شد ، كه رنگ جامه بهمن است .
در واقع ، سپيد ، نام اين سه تا يكتائى بود ، كه اصل جهان و انسان و زمان بود . ما امروزه اين واژه را فقط به معناى « رنگ » بكار ميبريم ، در حاليكه به معناى « سه اصل يا سه خداست كه در آميختگى باهم ، اصل جهان و انسان و زمانند » . به همين علت به گياهى كه در ميان درياى فرخكرت ( وروكش ) است ، « هوم سپيد » گفته ميشود ، چون گياهيست كه تركيب اين سه خداست . در تحفه حكيم موءمن ، خرم ، نامى گياهى شمرده ميشود كه ويژگيهاى اين پوست را مينمايند ( خرم = پوست تخم جهان ) : « خرم .. اسم فارسى مريخه ( بهرامه كه همان رام و خرم باشند ) است و آن گياهيست كه ..... گلش بنفش و خوشبو و خوش منظر مايل به گرمى و جالى و مقوى دماغ و منوم و لطيف و زياد كننده عقل و فهم ، و نظاره او مورث فرح وسرور ، و نگاه داشتن او را دركف دست وآستين، باعث محبت، و روغنى كه ازگل او ترتيب دهند ،جهت دردسرو بيخوابى و رفع توحش ،وطلاى اوباموم و روغن، جهت نيكوئى رخسار و موجب قبول،و رافع بغض است».
اين سه ، كه « رام » و« ارتافرورد» و« بهرام » باشند ، سقف زمان در هرماهى هستند ، و سه روز آخر از هر ماهيست ، كه ١- رام جيد باشد كه موبدان زرتشتى از آن « زامياد » ساخته اند، و٢- ماراسفند كه همان آفريتى دهمه (= رند ) ، است كه تحريف به « دهمان آفرين » كرده اند ، و ٣- روزبه= بهرام است، كه تبديل به انغران كرده اند . نه تنها سقف زمان در ماه هستند ( روزهاى ٢٨ + ٢٩ + ٣٠ هرماه ) بلکه سقف هر روز نیز هستند .
سقف هر روزى ، از اوزرين ( رام = عزى ) شروع ميشود ، و سپس گاه همآغوشى بهرام و ارتا فرورد است . از اين رو نيز جامه بهمن ، شپيك خوانده شده است . پس از اين سقف تاريك شب ، كه رام + ارتافرورد + بهرام باشد ، گاه سروش و رشن ميآيد كه شب را ميزايانند ، و به سپيده دم ميرسانند . نام سپیده دام ، پگاه ( پگ+ گاه ) است که به معنای « گاه خوشه ارزن » است . نام سپيده دم يا سپيده ، يا بامداد ، « پنگ » هم هست كه معناى خوشه خرما را هم دارد . و« بام » هم به معناى پنگ است . پس سرآغاز روشنى ، اين همانى با خوشه دارد . ميدانيم كه اين خدايان ( رام + ارتا فرورد + بهرام + سروش + رشن ) ، كه روزو جهان از آن ميرويند ، تخم انسان هم هستند . پس بهمن ، اين جامه يا كبه ( قبا ) يا پوست يا پيراهن يا خرقه ( خورگاه = زهدان خره ، اين سه خدا ، همان خره هستند ) ، را به تن هر انسانى پوشانيده است . بهمن پنهان و نهفته در تاريكى ، در اين « سه + پيت » ، نخستين امكان پيدايش خود را مى يابد. « آسن خرد » ، كه اين سه آغازو سه فواره باهم باشند ، بن بينش كيهانى و ووجودى در هر انسانى هستند . هنوز رد پاى معانى « پيت » در كردى بخوبى باقى مانده است . ازسوئى اين پيت ، همان « پت » است كه سپس تبديل به واژه « بت » شده است كه معناى تلنگر يل انگيزه دارد . گذشته از اين ، « پيتك » درتبری ، به تخمى گفته ميشود كه گيتى و آسمان ابرى در نوروز از آن ميرويد ( پيتك به خمسه مسترقه گفته ميشود - بديعه اللغة ) ، پيت ، در كردى به معناى ١- جمجمه و٢- آغاز و ٣- فواره است. سه منزل قمر در پايان هرماه ، « كهت » خوانده مبشوند ( بندهشن بخش سوم پاره ٢۶ ) كه همان كات = جمجمه باشند كه نماد وجود خوشه در فرازاست . از اينگذشته گردن انسان ، رام است ، و سر ، بهرام ، و موها ، ارتافرورد هستند ( روايات هرمزيار فرامرز ) كه سه كهت = سه كات = سه كت ( كتف ) در وجود انسان هستند . پس سپيتا = سه پيتا به معناى سه سر + سه آغاز + سه فواره ( سرچشمه ) هست . درواقع كتف ويا شانه انسان ، نماد همين سقف شمرده ميشود . از اين رو كبه = قباى ميتراس به كتفش چسبيده شده است . اينست كه در كردى « شه پكه شان » به معناى استخوان پهن شانه است . خوشه معانى واژه « شپيك » پهلوى كه جامه بهمن باشد ، بخوبى در كردى باقى مانده است .
نه تنها « شه پك » كه همان شبيك پهلوى باشد ، به معناى نيم تنه پشمى و پالتوى كوتاه است ، بلكه شه پكه ، همان كلاه شاپو ( شابگا ) فارسى است . شه پقه ، كلاه لبه دار است . شه به كى ، اول با مداد است . اين نشان ميدهد كه كلاه، يا سرپوش نيز نشان بهمن بوده است . شه به قى ، اول بامداد است . و شفق هم كه از همين ريشه برآمده است در زبان پارسى بنا بر لغت نامه ، بخصوص در شعر گويندگان به معنى روشنى و سرخى آسمان در صبح پيش از طلوع آفتابست .
شه به ق ( شبق ) به معناى روشنى افق + نخستين تابش آفتاب است . شه باك به معناى برق زدن است . در داستان گذر جمشيد ( كه درگزیده های زاد اسپرم ، بجايش زردشت را گذاشته است ) از آب ، ناگهانى بهمن با جامه روشن و نابريده اش ( بى درز ) پديدار ميشود، و جمشيد را به انجمن خدايان ميبرد تا با خدايان همپرسى كند . پس پوشيدن شپيك ، جوان را همپرس خدايان ميكند، و با خرد بهمنى اش با آنها ميانديشد . البته « كلاه » هم هديه بهمن بوده است ، كه زرتشتيان آنرا جزو مراسم خود نكرده اند . شايد علت اين بوده است كه پيروان ميتراس ، آنرا جزو مراسم خود ساخته بودند ، و با اين سرپوش ، شناخته ميشدند . در باختر ، به سرپوش يا كلاه ميتراس در اين نقشهاى برجسته ، كلاه « فريگى » ميگويند ، و مى انگارند كه اين كلاه از آن قوم « فريگه » در آسياى صغير گرفته شده است . در حاليكه« فريگه » ، نام گل شنبليد است كه اين همانى با « دى به دين » روز ٢٣ هرماهى دارد، و همان نام خرم يا ارتا فرورد است .
در تحفه حكيم موءمن ديده ميشود كه فريقه كه معرب همان فريگه است به معناى « حلبه » است كه شنبليد باشد، و خود واژه حلبه ، معرب واژه « ال + به » است . قوم فريگه در آسياى صغير بايستى پيرو اين زنخدا ( سيمرغ ) بوده باشند كه چنين كلاهى را بسر ميگذاشته اند، وچنین نامی به خود داده بودند .
خود واژه « سپهر » كه در اوستا spithra نوشته ميشود همان huspitr، درپهلوی است که مرکب از spihr + hu است ، و نشان ميدهد كه سپهر ، خرم سه تا يكتاست . سپهر همان خرمست كه پوست جهان ، پوست انسان ، پوست تخم مرغ .... است . چنانكه در نوشتار پهلوى ديده ميشود ، که سپهر ، « هوسپى + تر huspi+tr » بوده است . چنانكه در برهان قاطع ديده ميشود ، « هوسپى» ، همان واژه « خسپى » است كه يكى از نامهاى ستاره مشتريست ، كه همان خرم باشد و زرتشتيان ، اهورامزدا را جانشين او ساخته اند، و يو نانيان ، زئوس را . و در واقع در راستای « هوز + پى » درک میشده است . هوز يا خوز ، همان ناى است ( مانند خوزستان = نيستان ) و پى ، همان پيه يا « به » است . پس خسپى ، به معناى « ناى به » است . معمولا « سپی » ، جانشین « سپنتا » هم میشده است ( هو+ سپیتر= هوسپنتا ) .
ناى به ، بنا بر روايات هرمرزيار فرامز ، همان واى به و ارتا فرورد و رامشنا خرام ميباشد . و پسوند « تر » همان تريا = ٣ هخامنشى ها و سه امروزه در انگليسى three است . پس سپهر ، همان « خرم سه تا يكتاست » . از آنجا كه خرم يا هوسپى ، پوست بوده است ، اين واژه به « سپى » سبك شده است . رد پاى آن در كردى باقيمانده است . در كردى به پوست كنده ، سپى ميگويند و سپى كردن ، كندن پوسته است .
سپى در واقع نام خرم = فرخ = ريم يا روز يكم و هشتم ماه بوده است . و همچنين نام درخت سپيدار ( سپى + دار ) هم بوده است ، چنانكه سپيدار در كردى و فارسى ، سپندارهم گفته ميشود و اين برابرى مينمايد كه سپى همان سپنا است و ميدانيم كه د راوستا سپنتا ، سپنا است . پس روز نخست ماه همان سپنتا مينو = خرم = فرخ = ريم بوده است كه در الهيات زرتشتى ، اهورامزدا ناميده شده است . خرم ، پوست جهان ، پوست انسان ، پوست تخم مرغ ... بوده است . بهمن كه اصل اصلهاست ، درماه و آسمان ، و سپس در گيتى ( گوشورون ) پيدايش مى يابد . بهمن ، پوست يا صورت و چهره ميشود . اگر خدا ، شخص گرفته شود ، بدين معناست كه خدا ، صورت يا چهره مى يابد . خود واژه « چهره » كه ما به معناى صورت و روى بكار مى بريم در اصل كه چيترا باشد به معناى تخم است . اينست كه چيترا ، هم ذات و گوهر است و هم روى و صورت است . معناى « راستى » همين بود كه آنچه خدا در گوهر و ذاتش هست ( چيترا ) در صورت و رويش و پديدارش نيز هست . فقط تخم تاريك و نهفته ، روى و صورت پيدا ميكند . دو رنگ بود كه نماد پديدار شدن بود : يكى رنگ سپيد و ديگرى رنگ سرخ . حتا در هفت رنگ س پهرها ( برهان قاطع ) ميتوان ديد كه سرخ ، رنگ بهرام ( مريخ ) و سفيد ، رنگ زهره است . بخوبى ميتوان ديد كه سپيد ، رنگ رام و خرم بوده است و سرخ ، رنگ بهرام ، و اين سه باهم ، سه تائى هستند كه از بهمن پيدايش مى يابند . اينها هستند كه باهم پوست آسمان ميشوند كه سپيد و سرخ هستند . بينش ، روند روئيدن و زائيدن بود . همه واژه هاى مربوطه گواه براينست . چنانكه دانه ، دانائى شده است ، و در كردى ، زان ، زانا شده است . همچنين پرزانك كه زهدان است ، فرزانه شده است .
بينش و دانائى و فرزانگى ، روند « آبستنىaapustanih ، يا آماسيدن پوست » است . و به همين علت ، ايرانيان به سرودهايشان ، اپوستاك يا اوستاك apustaak+avestaakگفته اند كه امروزه درشكل « اوستا » ، سبك شده است . هنوز هم دركردى ، ناوس ( آوس ) آبستن است ، و ناوساگ ، آماسيده است . تخم در روئيدن مانند نطفه در زهدان ، ميآماسد و ورم ميكند . به همين علت ، پوست ، نماد پيدايش و بينش بوده است . از اين رو در گزيده هاى زاد اسپرم ( بخش ٢٢ ، پاره ٨ ) اورمزد ، چهره خويش را به اندازه آسمان به زردشت مينمايد . در داتستان دينيك ( اساطير ، عفيفى ) اهورامزدا ، آسمان را از سر خود ميسازد . اينست كه پوست و صورت در فرهنگ ايران، معناى پوسته و ظاهر و پرده و حجاب را ندارد . پوست و صورت ، شفافيت دارد و درون نماست ، نه پرده اى كه ظاهريست پوشنده و گمراه كننده .
اينست كه در اديان سامى كه يهوه و الله ، بى صورت هستند ، صورت ، چيزى زشت و يا سطحى و ظاهرى و فانى و منحرف سازنده و پرده و حجاب ميشود . الله و يهوه بايد پاك و برى از صورت باشند . پوست و مغز ، دو چيز جدا از هم ميشوند . بقول مولوى :
بهل آن پوست ، مغز بين ، صنم خوب نغز بين
هله بردار ابر را ، زرخ ماه ، تو به تو
صورت ، مثل چادر ، جان رفته به چادر در
بى صورت و بى پيكر ، وز هر چه مصور به
اين انديشه كه از اسلام ، در انديشه هاى مولوى و ايرانيان نفوذ كرده است ، بكلى رابطه آنها را با « پديده ها بطور كلى » و جهان و انسان و زيبائى به هم زده است . چون درست در فرهنگ ايران ، اين اصل كيهان كه « خرم + رام + بهرام » باشند ، در سرخى و سپيدى ، پيدايش بهمن ، اصل اصل كيهانند . صورت و چهره ، پديده است ، نه پرده و چادر و ظاهر. چهره ( صورت ) ، گوهر وذات (= چهره ) را مینماید و میگسترده (صورت = چهره = ذات ) . اينكه فرهنگ ايران ، علاقند به ايجاد تصاوير براى خدا نبوده است ، براى اينست كه خدا ( يا اصل اصلها ) ، « همه صورتهاى جهان » ميگردد . آنچه در گيتى هست ، پديدار خداست . خدا ، يك چهره ممتاز ندارد . در هر صورتى و چهره اى ، خدا پديدار هست . ما در همه جا و در همه چيزها ، خرم = فرخ = سيمرغ را مى بينيم . كشف زيبائى در چيزها ، كشف خرم و رام و بهرام و بالاخره كشف بهمن در همه چيزهاست . اينست كه جامه شبيك ، معناى چنين پوستى را دارد ، نه يك پرده و چادرى كه مارا از ديدن بهمن و آسن خرد ، باز ميدارد . جامه شبيك ، درست اين خرم و رام و بهرام و بالاخره آن بهمن را پديدار ميسازد .

چرا بهمن ،
كمربند خود را به هر انسانى ، هديه ميدهد
Aiwyaaonha=aiwi+yaaonh

كمربند بهمن ، هلال ماه است . نام ديگر ماه ( يونكر+ برهان قاطع ) ، « بينا » است . ماه ، چشم آسمان است . خرد بهمنى در ماه ، به شكل « چشم » پيدايش مى يابد . به عبارت ديگر ، خرد بهمن ، درماه ، چشم ، يا اصل بينش ميگردد . و سپس ، از اين بينش ،« گيتى » پيدايش مى يابد . بهمن ، نخست ، ماه ، و سپس گوشورون ، يعنى زمين و گيتى ميشود . بهمن در آغاز درماه ، در بينائى واندیشه ، پديدار و پديده ميشود كه ميشود آنرا ديد ، ولى سپس ، تبديل به واقعيت، يعنى زمين و گيتى مى يابد که هم دیدنیست و هم گرفتنی . نخست ، پيدا و ديدنى است ، سپس ، هم ديدنى و هم محسوس و دست يافتنى ميگردد . بدينسان ، بينش بهمنى ، تبديل به واقعيت مى يابد . بدينسان خرد بهمنى ، در آغاز « بينش و انديشه » ، و سپس تبديل به « خرد كار بند ، يا گيتى خرد » مى يابد . خردى كه انديشه و بينش را، به كار مى بندد، و يا خردى كه انديشه را از آسمان به زمين ميآورد . اين تبديل « بينش و انديشه ، به واقعيت و گيتى » ، در همان نقشهاى ميترائيان در باختر ، نمودار است . گاوى كه نماد زمين و گيتى است ( گوشورون = سه شاخه كه نماد گياهان و جانوران و مردمان است ) ، شكل هلال ماه را دارد . این تحول 1- بهمن ( خرد بنیادی در درون جان ) به 2- ماه = ماه یا بینش و اندیشه، وسپس 3- به آنچه دیدنی و گرفتنی(کاروکردار) است ، سپس به شعار زرتشتیان ، کاسته شده است.
این خرد بنیادی و گوهری درهرانسانیست، که باید تبدیل به اندیشه و اندیشه ، وسپس تبدیل به کارو کردار و واقعیت بیابد .
پس زمين ، اين همانى با هلال ماه ، يا اصل بينش دارد . پس اين بينش كه پيدايش خرد بهمنى و چشم اوست ، اكنون زمين شده است . خرد بهمنى ، بينشى است كه واقعيت ميشود . بهمن ، بطور كلى ، اصل ميان است ، و همه اضداد را باهم آشتى ميدهد و از بهترين نمادهايش ، كمان و كباده و دوشاخه ( دوشاخ گاو يا بزكوهى يا گوسفند ، دوشاخ هلال ، دوشاخ رنگين كمان است و واژه ذوالقرنين از اينجا برخاسته است ، و دو گوش ، دورنگ ( ابلق ) ..... ) و کمربند است . هلال ماه نيز همين دوشاخه است كه شكل « كمر » پيدا ميكند . كمر ( كه معربش قمر است ) اساسا به معناى « ميان » است . هلال ماه را به ميان خود بستن ، نشان همين توانائى بهمنى انسان ، به آشتى دادن بينش و انديشه با واقعيت بوده است . سه ماه پايان سال كه زمان پيدايش جمشيد ( جايش كيومرث گذاشته اند ) است ، سه ماه دى + بهمن + اسفند است . دى ، سيمرغ و آسمانست . نام ماه دى ، شب افروز است كه ماه باشد و اسفند ، آرميتى ، زمين است . انسان كه در اين سه ماه ، پيدايش مى يابد ، نماد توانائى خرد بهمنى اوست كه ميتواند بينش را واقعيت بدهد ، آسمان را زمينى كند . ماه ، داراى ٢٧ منزل است و در هرمنزلى ، پنح گاه دارد و همه اينها ، پيدايش مينوى مينو يا بهمن هستند . پس (۵+1+ ٢٧ = ٣٣ ) . اينست كه انجمن خدايان ايران ، مركب از سى و سه خدا بودند . اكنون بهمن ، اين « كمربند ماه » را كه داراى « سى وسه رشته » است ، به انسان هديه ميكند ، تا متمم هديه ديگر ش باشد ، كه جامه آسمان يا جامه بينش بود . در كمر بند سى و سه رشته ، همه خدايان بخشهاى گوناگون كه بخشهاى گوناگون زمين وزمان را ميآفرينند و سامان ميدهند ، باهم آميخته شده و يگانه شده اند ، و انسان به ميانش مى بنند و ميان انسان ، جگر اوست . و جگر در هر انسانى ، پيكر يابى بهمن است . جگر ، به قول بندهشن « بنكده تا بستان » يعنى سرچشمه گرمى و آب ( خون ) است . جگر چون درياى فراخكرت ( ورو كش ) است ( بندهشن ١٣ ، پاره ١٩۵ ) . در ميان درياى فراخكرت ، سيمرغ برفراز درخت بس تخمه نشسته است و تخمهايش را ميافشاند ( افشاندن ، اصل جوانمرديست ) ، تا در همه جهان پخش گردد . جگر ، مانند درياى فراخكرت ، سرچشمه خون است . در گزيده هاى زاد اسپرم ( ٣٠ پاره ١۵ ) ميآيد كه » گوهر خون ، گرم و مرطوب و رنگ آن سرخ و مزه اش شيرين و جاى آن در جگر است « .
در ذخيره خوارزمشاهى ميآيد كه « غذا يافتن اندامها و پرورش تن ، بدوست - به جگر است - از بهر آنكه غذاى راستين خون است » . « خون» دراوستا « ni+ vohu» که به معنای « نای به = سیمرغ » است . خون و باده و آب و... ( آنچه جزو پدیده آب شمرده میشود ) اصل پیوند شمرده میشوند . خوشه معناى « خون » كه در كردى « هون » است ، بخوبى باقى مانده است . هون به معناى ١- بافته ٢- شيار آبيارى در زمين و ٣- روءيا و خواب است ( روءيا ، از بينش هاى در تاريكيست كه فوق العاده اهميت داشته است ) . از تركيبات واژه هون ، معناى « خون » چشمگيرتر ميشود . هونان ، به معناى بافتن و تشكيل سازمان دادن است . هوندراو ، بهم بافته + به رشته كشيده است . واژه » هنر « از همين ريشه برخاسته است . هوندراوه ، كلام منظوم است . هونه ، داراى معانى ١- بهم بافته ٢- به رشته كشيده ٣- نشانه خوبى ۴- شعر و نظم ۵- نسيم .... است . هونگوست ، انگشت . هو نه ك ، زلف تابيده است .
پس جگر با خونش ( كه همان آبش باشد ، جگر= درياى فراخكرت ) ، همه را به هم مى پيوندد ، و به هم ، يك رشته ميكند ، و از آن يك نظم پديد ميآورد و همه را سامان ميدهد . درست اينها ، خويشكارى بهمن هستند . اين نيروى به هم پيوند دهنده است كه از سوئى ، درد ، و از سوئى شادى همه را احساس ميكند و به هم مى پيوندد ، و انسان را برآن ميدارد كه براى رفع آزار، از همبستگان خود ، و انباز ساختن همه درشادى و كام ، متعهد باشد . كمر بر ميان بستن ، مصمم شدن و آغاز كردن جدى به چنين كاريست . كمر برميان بستن ، اقدام كردن براى رفع آزار از همه جانهاست . اينست كه جگر ، نه تنها كان بينش است ، بلكه كان همدردى و حساسيت فوق العاده براى دريافتن دردها ، و مركز دليرى و گستاخى براى ايستادگى در برابر آزارندگان شدن است . آنكه كمربند هلال ماه را به ميان خود مى بندد ، از اين پس هم درد همه جانها را در مى يابد ، و هم جگرش ، به حال دردمندان ميسوزد ، و هم جگر بى باك و گستاخى دارد كه در برابر آنها بايستد .
عبارتى كه ابوريحان بيرونى در آثار الباقيه ميآورد ، نشان ميدهد كه بستن كمربند كه در اصل aiwyangana ناميده ميشده است ( پيشوند aiwi، به معناى هلال ماه است چون aiwi به معنای « باهم » است که گوهر ماه است ، و پسوند« يان » ، جایگاه پیوند یابی است، و ايوى ، که به معنای باهم است، به ماه نیز اطلاق میشده است، ورد پایش درکردی باقیمانده است : هه یفی ) ، در جشن مهرگان بزرگ ، كه روز رام ( روز بيست و يكم باشد ) صورت ميگرفته است . اين جشن را در ماه مهرگان ، بنا بر شاهنامه ، فرانك ميگيرد كه مادر فريدون باشد . واین کمربند را به همه مى بخشد . فرانك ، همان سيمرغست . فرانكFrank دراوستا، همان فراز fraazدر پهلوى است ( برهان قاطع ، فراز ) و مردمان روز سوم هرماه را كه روز « ارتا واهيشت » است ، « سرفراز » ميخواندند كه به معناى « سركش » ميباشد . فرانك است كه ابتكار جنبش برضد ضحاك را دارد ، و اين سيمرغ يا سرفراز است كه فريدون را از فراز كوه البرز ، براى قيام برضد ضحاك ميفرستد .
در فرهنگ ايران ، اين فرخ يا خرم ، كه روز يكم بنام اوست ، تنها « جشن ساز » همه جشن هاى ايرانست . « درفش كاويان » در اوستا ، « درفش گش » نام دارد ، و « گش » كه روز چهاردهم باشد ، از باربد ، « شب فرخ » ناميده ميشود . پس درفش كاويان ، درفش فرخ يا خرم است . اين خرم سركش است كه هميشه پرچم طغيان را در ايران ، برضد آزارندگان جان وخرد ، و ضحاكان جهانخوار برافراشته است . از اينجاست كه ميتوان جنبش خرمدينان را كه به نامهاى گوناگون ناميده ميشدند ، و در سه سده ، برضد اسلام و عرب برخاسته اند وسپس تحول به جنبش عرفانی یافته است ، دريافت .
اين شاهنامه است كه خرمدينى بنام فردوسى توسى آن را سروده است ، تا همان سركشى فرانك + فريدون را در هزاره ها در ايرانيان زنده نگاه دارد . اين رسم كمربستن ، که به فريدون و بالاخره به خرم بازمیگردد ، براى سركشى برضد اصل آزار و قربانى خونى ( ضحاك = میتراس ) ، و براى فيروزى ملت ايران بر ضحاك درهر زمانیست . كمربستن ، معناى « قیام برضد زور مندان و آزارندگان زندگى و خرد بهمنى » داشته است . بستن اين كمر ، براى آنست كه هركسى همدردی با مردمانى كند كه جانشان آزرده ميشود ، و هركسى ، حق به ايستادگى برضد « آزارندگان زندگى و خرد » داشته باشد ، تا با بيباكى ، بتواند عليه ضحاكان زمانش برخيزد . آزار و گزند و شكنجه ، بنام هركس ولو خدا باشد ، ناحق است ، و از نام چنين خدائى ، نبايد ترسيد ، و بى باكانه بايد برضد او برخاست . ضحاك ، هيچگاه نميميرد ، و هرچند برفراز البرز كوه در زنجير است ، ولى هميشه امكان بازگشتن دارد .
جمشيد ، اصل ايجاد مدنيت آرمانى بر شالوده خرد بهمنى در فرهنگ ايران است . فريدون ( thraetaona ) اصل سركشى ، بر شالوده همان خردبهمنى ، برضد ضحاكان است ، كه بنام راستى و عدالت و حقيقت ، زندگى و خرد مردمان را ميآزارند . فريدون از غار كوه البرز از نزد سیمرغ ( = فرانک ) به پيكار با ضحاك فرود ميآيد . هنوز « كاو » در كردى به معناى ١- غار و ٢- كوه است و غار فراز كوه ، نيايشگاه و خانه سيمرغست . از اين اين رو نام ديگر فريدون ، كاوه ( = از غاركوه = فرستاده از سيمرغ = با داشتن حقانيت از گش ) بوده است . اين كمربند را انسان مى بندد تا هرگاهى كه ضحاكى ، به ستمگرى پيداشد ، و محضرى از بزرگان و نامداران و موبدان و آخوندها ى اجتماع ساخت، كه گواهى به آن ميدهند كه ضحاك ، جز تخم نيكى نميكارد ، و هيچ چيز جز حقيقت مطلق نميگويد ، و براى گسترش عدل برزمين آمده است ، نترسد ، و برضد او برخيزد ، و رويا روى همان محضرش ، قد برافرازد و ، بگويد كه همه اين سخنان ، دروغ است . «دروغ مقدس » ، يا « حكمت الهی » ، تباهترين دروغهاست . خدائى كه دروغ بگويد ومکر بکند ، دروغش ومکرش ، مقدس نمیشود ، بلكه خودش ، اهريمن است .< br />يكى محضر اكنون ببايد نبشت
كه جز تخم نيكى ، سپهبد ( ضحاك) نكشت
نگويد سخن ، جز همه راستى نخواهد به داد اندرون ، كاستى
كاوه ، با همان جگر بهمنيست كه به اين محضرى كه گواه بر مشروعيت ضحاك ميدهند ، ميرود و بپا ميخيزد و ميخروشد كه :
چو برخواند كاوه همه محضرش سبك سوى پيران آن كشورش
خروشيد كه اى پايمردان ديو بريده دل از ترس كيهان خديو
همه سوى دوزخ نهاديد روى سپرديد دلها بگفتار اوى
نباشم بدين محضر اندر گوا نه هرگز برانديشم از پادشا
خروشيد و برجست لرزان زجاى بدريد و بسپرد محضر بپاى
اين« نوشتجات مقدس» را كه گواهى برحقانيت ضحاكان به آزار مردمان در جهان ميدهند، بايد مانند كاوه ، از هم دريد ، و زير پا گذاشت . كمر بستن ، يك پيمان اجتماعى با « بهمن + سروش » ، براى دست يافتن به اين بينش به درد مردمان، وانديشيدن به درد مردمان ، و برخاستن برضد هرگونه ستمكارو« جان آزار و خرد آزار » بوده است . در آثار الباقيه ميآيد كه : « جشن مهرگان بزرگ كه روز بيست و يكم مهر ( رام روز ) بوده فريدون به مردم دستور داده كستى به كمر به بندند و زمزمه كنند ، براى سپاسگزارى خداوند كه ايشان را موفق داشته پس از هزارسال برضحاك پيروز شوند و از آن زمان سنت بوده است» . اين رد پا، بخوبى معناى اجتماعى و سياسى كمر بستن را چشمگير و برجسته ميسازد ، چون اصل سنت كمربستن را به اين رويداد برميگرداند . البته با شناخت اين پنج روزى كه پايانش روز رام است ، ميتوان به معناى ژرف رسم كمر بستن رسيد .
اين پنج روز كه » سروش + رشن + فروردين + بهرام + رام « باشد ، هم تخم جانواران اهلى ( گوسپند ) و هم تخم انسان هستند . انسان مركب از دو بخش است : يك بخش زمينى كه آرميتى ( ارمايل ) ميباشد ، و يك بخش آسمانى كه فروردين و بهرام و رام باشد كه رويهمرفته همان « سيمرغ و آرميتى ، آميخته باهم » باشند ( گرمايل) . سيمرغ ، همان گرمائيل در شاهنامه است . گرمائيل ناميست همانند « گرماسين » كه نام شهر كرمانشاه( کرمان + شاه= غرما + سین ) است . از پسوند « گرما سين » كه سين باشد ، ميتوان ديد كه همان سئنا و سن ( سيمرغ ) و صنم است . گرم ، هم به « غرم » گفته ميشود كه رستم را در خوان دومش ، به آب راهبرى ميكند و نزد چشمه ، از برابر چشمش ناپديد ميشود .
غرم ، اين همانى با سيمرغ دارد ، و هم« گرم » ، به رنگين كمان گفته ميشود كه سيمرغ ( در بندهشن سن ور = زهدان سيمرغ ) و « كمان بهمن » است . هم غرم ، همان سيمرغست كه به اردشير بابكان در شاهنامه ، حقانيت به حكومت ميدهد . گرمائيل ، معانى گوناگون دارد ١- خداى رنگين كمان ٢- خداى غرم ٣- خداى درخت سپيد تاك ، يا كرمة البيضاء كه همان درخت بسيار تخمه بوده است . ارمائيل ، همان ارميتى است . اينها هستند كه جگرشان براى فرزندانشان ميسوزد ( اينها ، بن هر انسانى نيز هستند ) . و اين دو هستند كه در برابر ضحاك برميخيزند، ومیکوشند بلکه از قربانیهای خونی ، بکاهند . گاو برمايون ، همان ارميتى ، و مرد پارساى دينى فراز البرز ، همان سيمرغست . ضحاك ، همان ميتراس هست كه پديده پيمان را با رسم قربانى خونى ، به هم گره زد . چنانكه رد پايش در همه اديان سامى ، باقى مانده است و ميثاق ايمان ، با قربانى خونى بطور جدا ناپذير ، گره خورده است . ايمان ، هميشه قربانى كردن جان وخرد انسان ، براى خدائيست كه همه چيز را ميداند و در ازاء آموختن دانشش ، تابعيت محض را در قربانى كردن خرد انسان ، ميطلبد .
ابراهيم نخستين ميثاق خود را با يهوه در تورات ، با نيمه كردن جانوران مى بندد . اين رسم در آغاز ، در مورد انسانها نيز اجراء ميشده است . درواقع ، اين خرد انسان كه چشم جان اوست بايد قربانى شود . اين بود كه در تورات ، يهوه ، با نهادن يك گوسفند بجاى اسحق ، همان رسم را ادامه ميدهد . در واقع ، خرد انسان ، در آستانه دانش فراگير يهوه و پدر آسمانى و الله ، ذبح ميشود . هرچند كه بطور نمادى اين حيوان ، قربانى جانشين يك انسان ميشود . والبته در همه جا ، مسئله ، نمادين، باقى نمى ماند . سيمرغ و آرميتى ، پيكر يابى اصل قداست جان هستند . از اين رو براى پيكار با ضحاك ، راه چاره را در آغاز اين ميدانند كه قربانى خونى را « بكاهند » ، ولى همين آرميتى ( گاو برمايون ) و همين سيمرغ ( كه مرد دينى در فراز كوه البرز شده است ) هستند كه از سوى ديگر ، فريدون را براى برابرى با ضحاك ، مى پرورده و بسيج ميسازند . آنها تنها به تخفيف ذبح و قربانى يا كاهش خشونت و تجاوز ، بسنده نميكنند . در شاهنامه ، كاوه ، شخصيتى جداگانه از فريدون ساخته شده است . اين نيرنگ موبدان زرتشتى است ، تا از سركش و طغيانگر ، حقانيت رسيدن به حكومت را بگيرند. بدینسان ، حقانیت به سرکشی را در برابر شاهان ساسانی از مردمان گرفتند . در اصل ، كاوه ، همان فريدون بوده است . در اوستا نيز ، خبرى از كاوه نيست ، بلكه سخن از پيكار فريدون با ضحاك ميرود . هركسى كه برضد زور ، و حكومت استبداد و قدرت خرد كش برخاست ، و در برابرش ايستاد ، وگفت كه اين حقايق مقدس تو ، همه دروغند ، حق به حكومت مى يابد .
جگر كه ١- هم مركز بينش به زندگى و ٢- هم مركز همدردى با همه جانها و ٣- و هم مركز دليرى براى اقدام برضد آزارنده جان است ، اين همانى با بهمن داشته است . در كردى ، به جگر ، جه رگ ميگويند ، و يك معناى « جه رگ » ، همان « ميان » است . بهمن ، چون اصل ميان بوده است ، اصل ايجاد انجمن و بزم بوده است . بهمن در همپرسى ( ديالوگ ) ، همه را به هم مى پيوندد و سامان ميدهد . بدين جهت ، واژه « جرگه » و « جرگه لوى » در افغانستان به وجود آمده است .
جرگه ، تنها دورهم نشستن وگرد هم آمدن خشك و خالى نيست ، بلكه اين خرد بهمنى است ، كه بايد اين انجمن را به هم ، مانند آمد وشد خون از جگر ، تغذيه كند ، و به هم بپيوندد و باهم آشتى بدهد . بدين علت ، موبدان زرتشتى ، اين همانى جگر را با بهمن ، از بين برده اند ، چون بدين شيوه ، بهمن ، اصل اجتماعساز جهانى ميگردد ، و مرجعيت اهورامزدا از بين ميرود . ولى رد پاى اينكه جگر ، اين همانى با بهمن داشته است ، در همان گزيده هاى زاد اسپرم باقى مانده است . در بخش سوم ، پاره ۴٩ ديده ميشود كه از جگر ، آويشن ميرويد ، كه بهمن براى پيكار با اكومن بكار ميبرد . در حاليكه همين گياه در بندهشن ( بخش نهم ، پاره ٩٣ ) ، از ميان دوشاخ گش (گوشورون ) ميرويد ، و همين مصرف را نيز دارد . البته ميان دوشاخ گش ، كه همان هلال ماهست ، مانند جگر ، كه ميان تن همان گش ( كل جانها ) است ، اين همانى با بهمن دارند .
اينست كه كاربرد واژه جگر در مورد كاوه ، و دو خواليگر ضحاك ( آرميتى + سيمرغ ) در شاهنامه كه ميكوشند ، بشيوه اى ، هم از قربانيان ضحاك ، و هم از خرد آزارى ضحاك بكاهند ، اهميت فوق العاده دارند .
بهمن ، جگر هر انسان ، جگر اجتماع و جگر جهان جان ( گوشورون ) است . بهمن كه جگر جانست ، بينش آنى به درد سراسر وجود انسان ، درد سراسر اجتماع ، درد سراسر جهان جان دارد ، و كوچكترين آزار و درد را در هر جا باشد ، احساس ميكند ، و ازآن احساس درد ، ميسوزد ، و به آن ميانديشد كه اين درد را چگونه درمان و آن آزار را چگونه باز دارد ، و همين خرد بهمنى در جگر ، بيباك و دلير و گستاخ است كه در برابر آزارنده ، هرچند خدا هم باشد ، بپا ميخيزد و آنرا از گستره جان ، تبعيد و دور ميكند .
در داستان فريدون اين انديشه بزرگ فرهنگ ايران ، به خود،چهره ميگيرد . كاوه ، كه كسى جز خود فريدون و جز خود « گش= فرخ = خرم » نيست ، از اين قربانيهاى خونى ضحاك جگرش ميسوزد، و يكراست اين درد را آشكارا به ضحاك ميگويد :
خروشيد و زد دست برسر زشاه كه شاها منم كاوه داد خواه
البته اين شاه ، كه ضحاك باشد ، همان خداى قربانى خونى و پيمان است كه « ميتراس » ناميده ميشده است . موبدان زرتشتى ، با تبديل ضحاك به يك شاه ستمگر ، راه قيام ملت برضد « خدايان خون دوست » را بسته اند . ملت ايران برضد هر خدائى كه براى ايمان به خود ، خون ميطلبد ، و زندگى را بنام راستى و داد و مهر وخرد ميآزارد ، برميخيزد ، و حتا همين خدا را از مرز و بومش ، طرد و تبعيد ميكند .
بده داد من ، كآمدستم دوان همى نالم از تو ، برنج روان ..
مرا بود هـژده پسر در جهان از ايشان يكى مانده است اين زمان
ببخشاى برمن يكى را نگر كه سوزان شود هر زمانم جگر
فروردين كه ارتا فرورد ، و يكى از چهره هاى همان خرم و فرخ و گوش است ، روز نوزدهم است . اين خدا ، اين همانى بانوزده19 دارد ، و از آنجا كه روز پانزدهم با شانزدهم ، يكيست ( دى = مهر ) فروردين ، هيجده نيز حساب ميشود . کاوه ( =1 ) با هژده پسرش ، 19 تا هستند . هيجده يا نوزده ، همان سيمرغ گسترده پر ، يا به سخنى ديگر ، سراسر جهان جان است . تو كه ضحاك باشى ، تو كه ميتراس خداى قربانى خونى هستى ، همه جهان را كه فرزندان من هستند ، ميآزارى :
تو شاهى و گر اژدها پيكرى ببايد بدين داستان داورى
اگر هفت كشور ، بشاهى تراست چرا رنج و سختى همه بهرماست
اين اعتراض « سراسر عالم جان به ميتراس = ضحاك » است . يهوه و پدر آسمانى و الله ، فرزندان خلف همين ميتراس ، خداى قربانى خونى و پيمان و ميثاق و عهد و ايمان هستند . كاوه كه همان فريدون باشد ، و درفش گش را برافراخته است ، درفش اعتراض سراسر جهان جان را برافراخته است . نام فريدون كه دراصل « ترا تائوناthraetaona » است ، مركب از دوبخش » ترا thra+ تائونا aetaona« است كه به معناى « سه + تون ، يا سه اتون » است كه هم به معناى« سه زهدان و سرچشمه زندگى» است ، و هم به معناى « سه زن » است . در برهان قاطع « آتون » را چنين معنى ميكند ١- زنى باشد كه دخترانرا تعليم چيزى خواندن و تعليم نوشتن و نقش دوختن دهد ٢- و بچه دان و زهدان را نيز گويند .
اين سه زنخدا كه « آرميتى + ارتافرورد + آن اهيت » باشند ، « سه اصل هستى » شمرده ميشدند كه نگهبان جان و زندگى بودند . فريدون يا كاوه يا گش ، كه نماد اين نگهبان جان در جهانست ، حق قيام و سركشى برضد آزارندگان جان و خرد دارد . به همين علت هنگام زاده شدن زرتشت ، براى نگاهبانى از جان او نيزپديدار ميشوند ( گزيده هاى زاد اسپرم ، بخش ١٠پاره ٢+٣) .
هنگامى دين ضحاكى ، گسترش مى يابد ، پيروان قداست جان كه پيروان آرميتى و ارتا فرورد يا فروردين ( سيمرغ ) بودند ، از يكسو به اعتراض پرداختند و آماده قيام برضد او شدند ، و از سوى ديگر كوشيدند ، از خشونت و خونخوارى اين دين تا ميتوانند بكاهند . براى اين كار ، در دين ميترائى نفوذ كردند ، و كوشيدند كه از قربانى ها خونى در رسومشان بكاهند ، چنانچه ابراهيم كوشيد ، قربانى گوسفند يا جانور را جانشين قربانى انسان سازد . اين اقدام ، در همان داستان آشپزان ضحاك ، باز تابيده شده است . ارمائيل ، آرميتى است ، و فردوسى اين را بخوبى ميدانسته است ، چون صفت « پاكدين» را به او داده است ، و اورا « ارمايل پاكدين » خوانده است .
در گزيده هاى زاد اسپرم بخش چهارم درباره آمدن دين به زمين گفتارى هست كه موبدان ، اهورامزدا را جانشين ارتافرورد ساخته اند . « آمدن دين به زمين ، مانند فرزند زائيست كه باهمكارى دو نيروست .. » البته يكى آرميتى خداى زمين و ديگرى ارتا فرورد ( سيمرغ گسترده پر ) خداى آسمان بوده است . دين ، نهاده شدن تخم سيمرغ در زهدان ( اتون = تن ) آرميتى است . آرميتى ، زهدان تخمه سيمرغست . در اين روايت ، هرچند هم كه تحريف شده است ، ديده ميشود كه آرميتىكه همان سپندارمذ است » سپندارمذ ... همانا پيداشد . او جامه روشن پوشيده داشت ... و كستى زرين برميان بسته داشت كه خود ، دين ... بود . زيرا دين ، بندى است كه برآن سى و سه بند پيوسته است .. « . البته موبدان زرتشتى كه اين اسطوره ها كهن را دست كارى ميكردند ، دچار تناقضات خنده آور ميشدند . به هرحال ميتوان ديد كه دين كه همين « كمربند سى و سه رشته است كه انسان به ميانش مى بندد » .
موبدان زرتشتى از اين انديشه بزرگ در فرهنگ ايران ، كه بستن كمربند بهمنى برميان ، براى داشتن تعهد اجتماعى و جهانى و سياسى باشد ، يك مشت مزخرفات تنگ و سطحى ساخته اند . از جمله در اينجا آرميتى ، خداى زمين ، كمر بند سى وسه رشته را به كمر دارد كه اورا مظهر زيبائى ميكند ولى اين كمربند ، مركب از « سى و سه گناه اصلى » هستند ! خدا ، كمربند گناهان را به كمر مى بندد ! خداى دين ، كمربند گناه را به ميان مى بندد كه اورا زيباميسازد ! تلاش براى ساختن اسلامهاى راستين ، يهوديتهاى راستين ، زرتشتيگريهاى راستين ، همه را دچار همين گونه تنافضات مضحك ميسازد ، ولى حق خنده كردن برآن را ، از مردمان ميگيرند ، و سپس اين افزوده ها را از بيگانگان و يونانيان و مغان و ... ميدانند . از سوى ديگر ، فردوسى گرمائيل را كه سيمرغ باشد ، « گرمايل پيش بين » ميخواند .
اينكه سيمرغ ، پيش بين بوده است ، از همان داستان رستم پس از نبرد با اسفنديار ، ميتوان ديد . سيمرغ ، آينده نبرد با اسفنديار را به رستم ميگويد كه چه فاجعه اى روى خواهد داد . پس در اين فرهنگ ، آمدن دين به زمين ، آميختن سيمرغ ( گرمايل ) با آرميتى ( ارمايل ) بوده است ، و نشانش ، بستن كمربند سى وسه رشته برميان ميباشد كه جايگاه جگر است ، واين جگر است كه از درد جهان جان ميسوزد . البته نرينه سازى اين سه زنخدا ، يكى از رسوم متداول بوده است ، كه هم در مورد ابراهيم و هم در مورد عيسى صورت گرفته است ،چنانچه همين خدايان درخردسالى محمد نيز ( هنگاميكه نزد حليمه است ) پديدار ميشوند ، و احشاء او را كه از جمله همان دل و شش و جگر ش ميباشد، پاك و روشن ميسازند ، و اورا در آغوش ميگيرند و مى بوسند ، كه درفرصت ديگر بررسى خواهد شد .
دو پاكيزه از كشور پادشا دو مرد گرانمايه پارسا
يكى نامش ، ارمايل پاكدين دگر نام ، گرمايل پيش بين
... يكى گفت مارا به خواليگرى ببايد برشاه رفت آورى
وزآن پس يكى چاره اى ساختن زهرگونه انديشه ، انداختن
مگر زين دوتن را كه ريزند خون يكى را توان آوريدن برون
برفتند و خواليگرى ساختند خورشها به اندازه پرداختند
خورشخانه پادشاه جهان گرفت آن دو بيدار خرم نهان
چو آمدش هنگام خونريختن زشيرين روان اندر آويختن
از آن روزبانان و مردم كشان گرفته دومرد جوان را كشان
زنان ، پيش خواليگران تاختند زبالا بروى اندر انداختند
پر از درد خواليگران را جگر پر ازخون دويده، پر از كينه ، سر
جگر دو آشپز كه « آرميتى و سيمرغ » باشند ، بهمن است ، و تخم هرانسانى ، جمع اين دوخدا باهمست . پس جگر يا ميان هرانسانى نيز ، جگر اين دوخداست كه به رفع آزار از همه جانها ميانديشد . اين خردبهمنى ، « گيتى خرد » يا « خرد كاربند » يا « خرد شهر ساز = خرد شهروند » است .
همى بنگريد اين بدان ، آن بدين ز كردار بيداد شاه زمين
از آن دو ، يكى را بپرداختند جز اين چاره اى نيز نشناختند
و جوانانى كه از اين قربانى ضحاكى ، بدست آرميتى و سيمرغ ، رهائى مى يابند ، « كـُردان » بوده اند . اين رد پاى آنست كه كردان ، پيروان اين زنخدايان باقى مانده اند ، و به آئين قربانى خونى ضحاك نپيوسته اند . از اين رو ، واژه هاى فراوانى از فرهنگ زنخدائى ، هنوز نيز در زبان كردى باقى مانده است كه در زبان فارسى از بين برده شده است .
كمربند به ميان بستن ، كمربند به گرداگرد جگر ، يا بهمن ، بستن است كه « خرد به » ، يا اصل همه خردها هست . كمربندبه ميان بستن ، بسيج ساختن خرد بهمنى ، براى نگهدارى جانها و سامان دادن به مردمان است . هم « جگر گش » در گزيده هاى زاد اسپرم ، بهمن است ، و هم جگر در تخم انسان كه « آميختگى بهمن با سيمرغ » است ، بهمن است . همين جگر يا جرگ ( جرگه ) است كه با چنين گونه خرد ورزى ، همه اجتماع را يك « جرگه بزرگ = جرگه لوى » ميكند .