مقاله چهارم ، منوچهر جمالى

بهمن یا هومن
و
حقانيت به جهان آرائى ( حاكميت )

منوچهرجمالی

چنانچه از نام ديگر « وهومن » كه « ارشمن = اركمن » است ، ديده ميشود كه هومن ، گوهر و سرچشمه حكومت ( جهان آرائى = كشور آرائى = شهر آرائى ) است . اين « اركه » كه « خره » هم ناميده ميشود ، در تابيدن و در زائيدن و درگستردن ، « خرد شهر آفرين » ( حكومت ساز و جامعه ساز ) ميشود ، و يا « اريكه وارك وعرش » حاكميت ميگردد .
اين همانى « اركه با خره » ، مينمايد كه خويشكارى خرد (= خره تاو) ،اداره كردن(= سامان دادن ) و آراستن و نگاهداشتن و پروردن گيتى بوده است . از اين رو مقر حكمرانى را « ارك » ميگفتند، يا تختى رأ كه حاكم برآن مى نشست ، اريكه و عرش ( ارشه، ارش ) ميگفتند . بهمن ، اصل آميزنده بود . تنها در آسمان نبود، بلكه با هر جاندارى و هرانسانى ميآميخت . خرد بهمنىدر كيهان ، بطور پيوسته گسترده ميشد . خرد آسمانى ، همگوهر خرد زمينى بود . به همين علت بهمن در گزيده هاى زاداسپرم ، جامه نا بريده سپيد در بر دارد . به همين علت نيز ايرانيان ، با رسيدن به پانزده سالگى ، « سدره » كه جامه بهمن بود ، مى پوشيدند ، و كمربند اورا به ميان مى بستند ، چون هر ميانى ، جايگاه بهمن بود . اين بهمن بود كه بالاى تنه را به پائين تنه ، به هم پيوند ميداد ، و آنهارا باهم همآهنگ ميساخت ، و پيمان ميان آندو مى بست . برگزارى اين آئين را « گيتى خرد » مينامند . با بريدن جانان ( گش ) بوسيله ميتراس ( ضحاك ) ، خرد نيز از هم پاره ميشود . و با پاره شدن و شكافته شدن خرد بهمنى ، خرد فرمانده از خرد فرمانبر ، خرد انديشنده ( انديشه دهنده ) و خرد كارگذار ( اجراء كنندى = مجرى ) از هم شكافته ميشود . در خرد بهمنى كه خرد جمشيدى ، خرد هم خودش معين ميكند كه چه ميتوان كرد و هم ميان اين امكانات برميگزيند و هم خودش آنرا اجراء ميكند . در واقع » خرد شهرى يا خرد شهروندى « به خود ، فرمان ميدهد . شهروند ، كسيست كه بهمن درونيش به او فرمان ميدهد . حاكم و تابع به هم آميخته اند .
در اين آميختگى ، فرمان پذيرى و اجراء فرمان بهمن نهفته درخود ، همان افتخار و ارزش و ارج را دارد كه فرماندهى . اين همان خرد بهمنيست كه از درون برميخيزد و در كردار و گفتار ، پديدار ميشود و واقعيت مى يابد . واقعيت و عمل ، امتداد همان انديشه نهفته در بهمن درون است . اينست كه فرمان پذيرفتن ، براى هيچ شهروندى ، اكراه آور نيست . تنفيذ فرمان بهمن ، نياز به زور و جبر ندارد . هنگامى اين خرد بهمن يا خرد شهرى از انسانها در جامعه از بين رفت ، حكومت و حاكم ، براى تنفيذ انديشه هاى خود ( فرمانها ) با اكراه مردمان روبرويند ، چون از پذيرش فرمانى كه از هومن خودشان سرچشمه نگرفته ، سرباز ميزنند . ميان فرمانده و فرمان پذير ، شكاف ايجاد شده است . خرد معين كننده و برگزيننده ، نزد حاكمست و خرد پذيرنده و اجراء كننده ، نزد تابعست .
اين دوخرد ، باهم نميآميزند و يگانه نميشوند . اينست كه حكومت ، مجبور است مركز « انحصار زور و قدرت قاهره و خشونت » باشد . هنگامى كه « خرد شهرى = خرد بهمنى = خرد جمشيدى » در هر شهروندى هست ، اين شكاف و پارگى ، وجود ندارد . خرد فرمانده و فرمان پذير ، همه هستند .
و همه شهر وندان بر اصل « خرد آزماينده » فرمان ميدهند و براصل خرد آزماينده خود ، آن فرمان را كه از اين پس قانون مى نامند ، مى پذيرند تا كاربردش را بيازمايند . در اين گونه خرد بهمنى ، انديشه و تئورى با واقعيت و عمل ، تنگاتنگ به هم چسبيده اند . چون خردى كه ميانديشد و برميگزيند و ميخواهد ( تصميم ميگيرد و فرمان ميدهد ) همان خرديست كه اجراء ميكند و مقاومت واقعيت را در برابر آن حس ميكند .

بهمن، همان « فرمان» است
وسروش، زهدان فرمان است
سروش : تن فرمان=زهدان فرمان
فرمان ، از آسن خرد هرانسانى، پيدايش مى يابد

يكى از اصطلاحات، كه معنايش به كلى در تاريخ ما، منحرف و مسخ ساخته شده است ، واژه « فرمان » است كه به معناى « امر و حكم از فرمانده وحاكم » به كار برده ميشود . ولى در اصل « فرمان » ، فقط پيدايش خواست و گزينش از وجدان يا « آسن خرد » انسانست ، و هيچ ربطى به « امر يك حاكم » ندارد . با بريدگى اهورامزدا از اهريمن ، و بريدگى ارتافرورد انسان از اهورامزدا ، معناى » فرمان « صد و هشتاد درجه واژگونه ساخته شده است . از سوئى در روايات فرامرز هرمزيار ديده ميآيد كه « هر كارى را به فرمان بهمن بكن » . و از سوى ديگر در سروش يشت سرشب ( سرشب = در اشعار سنائى نام هما ميباشد . سرشب، كه اوزرين باشد است كه همان رام = اندرواى ميباشد ) ديده ميشود كه ويژگى گوهر سروش ، « تن فرمان » است . الهيات زرتشتى اين اصطلاح « تن فرمان » را چنين معنا ميكند كه سروش ، تن به فرمان يزدان دارد . ولى اين يك تحريفست . تن ، به معناى زهدان است . آرميتى ، تن انسانست . در فرهنگ ايران ، سيمرغ و آرميتى يا آسمان و زمين ، با هم يك تخم = خايه هستند . تن انسان كه آرميتى است ، زهدانست ، و سيمرغ كه آسمان و ماهست ، تخم و نطفه در اين تخمدانست .
تن انسان ، زهدانيست كه تخم سيمرغ درآن نهاده شده است ، كه تخم « مرغ چهار پر» است كه چهار نيروى انسان باشد . و درهمان سروش يشت ميآيد كه سروش ، گردونه اورا چهار اسب درخشان چابك كه سايه ندارند و داراى سمهاى زرين هستند ، مى برند . اين چهار اسب بالدار ، همان معناى « مرغ چهار پر » را دارند . در واقع اين چهار پر ، همان بهمن + رام + ارتا فرورد + بهرام است كه « آسن خرد » ميباشد . پيدايش بهمن و سروش باهم در هنگام زاده شدن زرتشت ( گزيده هاى زاد اسپرم ، بخش ١٠ ، پاره ٩ ، اين داستان در اصل مربوط به پيدايش جمشيد بوده است ) براى آنست كه زرتشت شير از ميش كروشه ( سه شاخه ) بنوشد . ميش كروشه كه ميش سه شاخه باشد ، كنايه از سه زنخداست ،كه در همين بخش در پاره سوم نام برده ميشوند . كه آرميتى ( سپندارمذ ) + آناهيت ( اردويسور) + ارادى فرورد مادينه ( فروردين = سيمرغ گسترده پر ) ميباشند .
« شير نوشيدن از پستان آنها » ، كه بيان نوشيدن اشه از سه سرچشمه معرفت و عشقند ، بيان آنست كه گوهر زرتشت در همان لحظه نخست پيدايش ، با معرفت ژرف كيهانى آميخته شد . بهمن و سروش، اورا با « جوهر اصلى و كهن ترين عنصر و بن مايه هاى خرد جهان » آميختند ، چون شير اين سه زنخدا ، همان نوشابه هائيست كه در جام كيخسرو يا جم ريخته ميشود ، و اين همان « رود وه دايتى » است كه زرتشت از آن ميگذرد و از اوبهمن پيدايش مى يابد . اين رود را در سانسكريت « رود شير » ميخوانند .
و در اصل ، اين داستان جمشيد بوده است ، كه از رود وه دايتى ميگذشته است ، و بهمن از او پيدايش مى يافته است . در همه اديان ، پيامبر خود را همان « آدم نخستين » ميشمارند . همه داستانهاى مربوط به زرتشت ، ربطى بتاريخ زندگيش ندارد ، بلكه زرتشت رادر اسطوره هاى جمشيد كه نخستين انسان بوده است ، جانشين جمشيد ساخته اند . اينكه « بهمن كه خودش همان فرمانست از زهدان سروش ، نخستين بار پديدار ميشود » ، از ساختار تخم انسان روشن ميگردد . گاهنبار پنجم در اصل ، تخم = آتش انسان بوده است ، كه جمشيد ( كيومرث را جانشينش ساخته اند ) از آن در هفتاد روز ميرويد .
اين پنجه روز عبارتند از ١- سروش ٢- رشن ٣- ارتا فرورد ( فرودين ) ۴- بهرام ۵- رام . همين پنج خدا را در سه گاه شب مى يابيم اوزرين گاه همان رام است . گاه بعدى مركب از بهرام و ارتا فرورد است و گاه سحرى ، سروش و رشن است . اين تخم كيهان ، كه » رام + بهرام + ارتا فرورد « باشند ، كه همان آسن خرد و يا خره باشند ، هر روز بوسيله سروش و رشن ، زايانيده ميشوند ( خراسان = خور+ آسن ، كنايه به همين روند زادن كيهان هر روز از نو است ) .
بخوبى همگوهرى انسان با بن كيهان ديده ميشود . بهمن ، مينوى اين مينو است كه رام + بهرام + ارتا فرورد باشد . به عبارت ديگر رام و ارتا فرورد باهم سپنتا مينو هستند + بهرام = انگره مينو است + وهومينو ، همان بهمنست . اكنون نگاهى به واژه « فرمان » مياندازيم . فرمان ، مركب از دو بخش ١- فرمه ٢- مان است ، و به معناى اصل اصل و مينوى نخستين است كه همان معناى بهمن را دارد . « فرمه » را به گل بنفشه ميگويند كه از نخستين گلهاى بهاريست كه مانند ارغوان است . در كردى ارخه وان سور به آغاز بهار ميگويند . با دانستن اين نكته ، مشخص ميگردد كه واژه فرمه ، پيشوند فرمان ، همان واژه parama سانسكريت است كه سپس به لاتين هم رفته است و primus شده است و در انگليسى prime شده است . در سانسكريت parama tattva به معناى قديمى ترين عنصر + جوهر اصلى + نطفه واقعى + عنصر اصلى است . يا parama purusha اولين انسان + انسان بزرگ و كامل + انسان جامعست . پس فرمان همانند واژه بهمن به معناى اصل اصل است كه سپس در سراسر وجود ، پديدار ميشود . اين خره و اركه ايست كه از ژرفاى نا پيدا ، در گستره جهان ، مى تابد . سروش ، نخستين پيدايش آسن خرد = بهمن ، از تاريكيست . رد پاى اين نكته در همان داستان كيومرث در شاهنامه باقى مانده است . درداستان كيومرث كه نخستين انسان با نخستين شاه ، اين همانى داده ميشود ( هر انسانى ، شاه است ) ، سروش دوبار پديدار ميشود و يكبار معرفت ناپيدا را كه حتا كيومرث از آن بىخبراست به سيامك ميدهد
كيومرث ازين كى خود آگاه بود كه اورا بدرگاه ، بدخواه بود
يكايك بيامد خجسته سروش بسان » پرى « با پلنگينه پوش
بگفتش براز اين سخن در بدر كه دشمن چه سازد همى با پدر
و بارديگر ، نخستين فرمان را به كيومرث ( نخستين انسان و نخستين شاه از ديد الهيات زرتشتى ) ميدهد كه :
درود آوريدش ( به كيومرث) خجسته سروش
كزين بيش مخروش وبازآرهوش
سپه ساز و بركش به فرمان من
برآور يكى گرد از آن انجمن
از آن بد كنش ديو روى زمين بپرداز و پردخته كن دل زكين
بارها گفته شد كه كيومرثى كه در الهيات زرتشتى ، يك شخص و نخستين انسان در الهيات زرتشتى است ، همان گيامرتن يا بهروج الصنم است كه سه تا يكتاى فرهنگ زنخدائيست . بهروج و صنم همان بهرام و ارتافرورد( + رام ) است كه سه چهره بهرامند ، و درواقع همان آسن خرد = مينوى خرد = خرد افزونى هستند . پس از آنكه موبدان زرتشتى ، كيومرث را يك شخص و نخستين انسان ساختند ، طبعا توانستند از ديد سطحى ، انسان ( جمشيد ) را از بن انسانها بيندازند . البته سيامك + هوشنگ + طهورث كه تبار جمشيد ميشوند ، سه چهره همان صنم هستند .
در واقع با اين تاكتيك ظريف ، موبدان توانستند پيروان زنخدايان را مراعات كنند . ولى با اين كار ، بزرگترين ضربه را به فرهنگ سياسى ايران زدند . آنچه در اينجا جالب است اينست كه سروش ، همان نقش گذشته اش را با بهمن دارد . سروش ، زاياننده آسن خرد يا خره و اركه انسان و كيهان از نهفت هست . چون هم پيدايش سروش به سيامك ( = سه خوشه ) و هم پيدايش به كيومرث ( گيامرتن = گياه مردم = بهروج الصنم ) همان پيوند « بهمن = فرمان « و » سروش= تن فرمان » است . در واقع سروش ، اين خره كيهانى كه اداره كننده و نگاهدارنده كيهان است از بن نخستين انسان = نخستين شاه پديدار ميشود . فرمان ، پيدايش مستقيم گزينش خرد كيهانى از هر انسانيست . فرمان ، پيدايش گوهر خرد به يا خرد بهمنى در گزينش است . اين خرد ژرف انسانست كه بايد بنام مشاورخردمند، به انسان دستور بدهد :
هميشه خرد را تو دستور دار بدو جانت از نا سزا دور دار
فردوسى در باره آفرينش مردم گويد :
چو زين بگذرى ، مردم آمد پديد شد اين بندهارا سراسر كليد
مردم ، كليد براى گشودن همه بندهاى ( طلسمهاى ) آفرينش شد
سرش راست برشد چو سرو بلند بگفتار خوب و ، خرد كارمند
پذيرنده هوش و راى و خرد مراو را دد و دام ، فرمان برد
دد و دام از انسان به علت داشتن خرد ، فرمان مى برند ، نه برى آنكه يهوه يا لله ، انسان را بر حيوانات مسلط خلق كرده است .
زراه خرد بنگرى اندكى كه معنى مردم چه باشد همى
با خرد است كه ميتوان به معناى مردم و مردمى پى برد . معناى وجود انسان را ميتوان باخرد جست و شناخت و با داشتن اين معناى زندگى انسانست كه ميتوان جهان را آراست .
اين همان خرديست كه در داستان جمشيد ، آشكار شده ، ولى بواسطه موبدان زرتشتى ، نفرين و تبعيد و ضد خدايان گرديده است كه راه هيچ هنرى را به خود بسته نمى يابد
و ميگويد :
« هنر درجهان از من آمد پديد »
جهانرا بخوبى من آراستم چنان گشت گيتى كه من خواستم
به چنين فرمانى كه از خرد بهمنى جمشيد يا انسان پيدايش يافته است
بفرمانش مردم نهاده دو گوش
ز رامش ، جهان بد پر آواز نوش