مقاله هشتم ، منوچهر جمالى

خرد انسان ، پيآيندِ همپرسى خدا و انسان باهمند
همپرسى ، شالوده فرهنگ سياسى ايرانست

خدا و انسان ، باهم ميآميزند،
وخرد ( بهمن ) از آن ميرويد

خدا آبيست كه درتخم جمشيد(انسان)
كشيده ميشود
و بهمن (خردِ ِ به ) ، ازانسان ، ميرويد

رود وه دائيتى و جـمـشـيــد

منوچهرجمالی

در فرهنگ ايران ، پيدايش خرد ( وانديشه هايش ) در انسان ، با آميزش خدا با انسان ،كارداشته است . در فرهنگ ايران ، بن خرد كيهانى ، همپرسى ( ديالوگ ) است . انديشيدن و همپرسى ، همگوهرند . بى همپرسى ، نميتوان انديشيد ، و بى چنين انديشه اى ، نميتوان جهان را آراست ( نميتوان جامعه و حكومت را ايجاد كرد ) . همپرسى ( ديالوگ ) ، گوهر آفرينندگى كيهانست . اديان سامى ، يهوه و پدر آسمانى و الله ، جهان را با « امر » خلق ميكنند ،كه استوار بر « همه دانى » آنخدايانست ( فلسفه نورى) و تنفيذ امر ، نياز به قدرت دارد . همه دانى و انحصارقدرت ، از هم جدا ناپذيرند . در فرهنگ ايران ، بنياد جهان ، « خرد همپرس » است . پرسيدن ، تنها به معناى « سئوال كردن = وضع سئوال » نيست . پرسيدن ، در فرهنگ ايران به معناى ١- جستجو كردن و ٢- نگران حال ديگرى بودن و پرستارى از جان ديگرى كردنست . پس « خرد همپرس » ، خرديست كه باخردهاى ديگر در اجتماع ، حقيقت را ميجويند تا جان را بطور كلى بپرورانند و شاد سازند . حكومت و جامعه ، بر شالوده « خرد همپرس مردمان » قراردارد ، نه برشالوده امر و قدرتى كسيكه دانش حقيقت را در انحصار خود دارد . با اين مرزبنديست كه پديده « خرد » در فرهنگ ايران ، به كلى از پديده « عقل » در اديان سامى ، و ratio درفرهنگ يونان ، جدا ميشود . خرد ، در گوهرش ، همپرس است . از اينجاست كه بهمن يا هومن ، نگهبان حكومت و جامعه شمرده ميشود . از اينگذشته ، خرد در فرهنگ ايران ، « از سراسر وجود انسان ، پديدار ميشود » ، و ويژه « سر و فراز تن » نيست ، كه متناظر با آسمان است . حكومت سر برتن ، موازى با انديشه حكومت آسمان بر زمين است . اين انديشه كه خرد ، ويژه فرازتن يا سر است ، در الهيات زرتشتى به وجود آمد . اهورامزدا ازسرش ، آسمان را ميآفريند . خرد ، فقط محصول بخش فرازين تن گرديد . در حاليكه در فرهنگ اصيل ايران ، وجود انسان مركب از چهار بخش يا چهار تخم بود ( متناظر با همان چهار نيروى ضمير ، يا مرغ يا تير چهار پر ) . ١- بخش پائين پا و قوزك پا ٢- زانو ٣- شكم ( اندام تناسلى + معده + جگر + .. ) ۴- بخش بالائى تن . جمشيد كه بن و تخم همه انسانهاست ، از رودى ميگذزرد كه » شيره كيهان ، كه برابر با خدا نهاده ميشود « درآن روانست . در سانسكريت اين رود را كشى رود kshiroda ميناميدند ،كه همان « خشه + رود = رود خانه شير يا درياى شير » باشد كه از گاو افسانه اى سرچشمه ميگرفت . اين همان تصوير « شير خوان » است . خداى دايه ، مجموعه همه شيرها و شيره ها و افشره هاست . خداى دايه ، رود يا دريا يا خوان ( چشمه ) شيره ها ست . چنانكه مفهوم » آزار و خشونت « را با تصويرى گرگى نشان ميدادند كه « جمع همه گرگهاست » . دايه جهان ، رود و درياى همه شيره هاست .
با گذر از اين رود ، چهاربخش تن او ، اين آب را ميآهنجد( جذب ميكند) و ميگوارد و ميرويد ، و از آميختن انسان و خدا ، بهمن ( به خرد ) از انسان ، پيدايش مى يابد . خرد ، رويش اين چهار تخم وجود انسان باهمست . انديشه هاى انسان ، به انجمن خدايان راه مى يابند ، چون روئيده از كف و قوزك پا + روئيده از زانو + روئيده از شكم + و روئيده از فراز تن انسان باهمند . اين نكته در باره مفهوم « خرد » بسيار اهميت دارد . هنگامى از « خرد » سخن ميرود ، فروزه ها و نيازها و توانائيهاى اين چهار بخش تن ، باهم همكارى ميكنند و انديشه خرد ، پيايند همآهنگى اين چهاربخش تن است . انسان با قوزك پا + با زانو + با شكم و با سينه و دل و سر ، ميانديشد . انديشه خرد ، همانقدر از پاست كه از شكم و از سر است .
رد پاى اين انديشه در كتاب » مينوى خرد « بخش ۴٧ ، پاره ٨ تا ١٠ با قيمانده است « خرد ، نخست در مغز انگشت دست مردمان آميخته ميشود ، و بعد نشستگاه و اقامتگاهش در دل و سپس جايگاهش در همه تن است ، همچون كالبد پاى در كفش » . سراسر تن مانند كفشى است كه خرد ، مانند پاى در آن جاى ميگيرد . علت اينست كه« كفش » ، يكى از تصاوير « زهدان » بوده است و تن ، همان معناى زهدان را دارد . پس خرد درست ، از تن درست ، ميرويد .خرد ، در همآهنگى اين اندامهاست كه بهمنى ميانديشد . جمشيد ( انسان) ، چنين خردى دارد .
هنگامى كه ما در پيش چشم داشته باشيم كه اين اندامهاى انسان ، نه تنها متناظر يا همانند با بخشهاى كيهان بودند ، بلكه بخشى از بخشهاى خودكيهان و خدايان بودند ، درمى يابيم كه در تن ما ، كيهان وخدايان باهم ميانديشند . الهيات زرتشتى ، كوشيد كه اين انديشه بزرگ را ، به همانندى و تشبيه تن مردمان ، با بخشهاى گوناگون گيتى بكاهد ، ولى فرهنگ اصيل ايران ، براين باور بود كه هر بخشى از تن انسان ، بخشى از كيهان و خدايان است ،كه درانسان ، باهم آميخته اند ، و درمرگ بلافاصله، با خدايان و خورشيد و ماه و تير و آسمان ... ميآميزند و به اصل هاى خود بر ميگرند و به آنها مى پيوندند . خدايان و جهان ايرانى ، گوهر آميزنده است .
خدا ، اصل عشقست ( رود شير = رود عشق و آميزندگى ) و خدا ، وجودى بريده و جدا از انسان نمى ماند . مثلا دو چشم انسان ،بنا بر آغاز بخش سيزدهم بتدهشن ، ماه و خورشيدند . به عبارت ديگر بخشى از ماه و خورشيدند . اساسا ماه و خورشيد ، همان مجموعه چشمهاى انسانها و جانورانند ( مانند تصوير رود و تصوير گرگ كه در بالا از آن سخن رفت ) . و در پايان همين بخش ، پشم و موى انسان ، بخش امردادند . خون انسان ، بخش خرداد است . مغز انسان ، بخشى آرميتى ، خداى زمين است . استخوان انسان ، بخشى از شهريور است ، رگ و پى انسان ، بخشى از ارتا واهيشت است ، گوشت انسان ، بخشى از بهمن است ، و جان انسان ، بخشى از اهورامزداست . البته اين يك روايت زرتشتى است و اين بخشها در روايت زرتشتى ، فقط متناظر با اين امشاسپندانند . همين روايت كه روايتى ميان روايتهاى گوناگونست ، مينمايد كه خدايان يا امشاسپندان ، كه بخشى از اندامهاى تن انسان شده اند ، باهم ميآميزند ، و خرد انسان ، از آنها پيدايش مى يابد . با آسمانى ساختن اهورامزدا ، فراز تن ، اهميت فوق العاده يافت ، و » پائين تن انسان « ، در الهيات زرتشتى ، كم كم بخش اهريمنى ساخته شد . بدينسان موبدان زرتشتى ،كه ميان اين تنگ نظريها الهيات زرتشتى، و فرهنگ اصيل ايران،در نوسان بودند ، تناقضات فراوان دراسطورها ايجاد كرده اند .
باگذشتن « جمشيد كه تنش مركب از چهارتخمست » ، بهمن يا « خرد ِ به » پيدايش مى يابد. پس خرد بهمنى ، خودش از همپرسى چهاربخش تن پيدايش مى يابد . گوهر خرد بهمنى ، همپرسى اندامهاى انسانيست . همپرسى يا ديالوگ ، در فرهنگ ايران ، مانند فرهنگ يونان ، تنها گفتگوى انديشه هاى كله ها باهم نيست ، بلكه هم ريشه در « آميختن خدا با انسان » ، و هم ريشه در « آميخيتن همه اندامهاى تن باهم » ، و هم ريشه در آميختن همه نيروهاى ضمير باهم دارد . اين همپرسى و آميختگى و همآهنگى سراسر اندام باهمست كه « خرد بهمنى » ميشود . به همين گونه از همپرسى چهاربخش ضمير ( بخش سيمرغى ) انسان كه با تن آميخته است ، « نريو سنگ » پيدايش مى يابد .
در گزيده هاى زاداسپرم ، بخش ٣٠ پاره ۴٣+۴۵ ميتوان اين نكته را يافت . معمولا اين انديشه هاى فرهنگ نخستين ، كه از رويداد هاى آفرينش ، حذف ميگردند ، در رويدادهاى ر ستاخيز ، باز تابيده ميشوند . چنانكه در اسلام نيز اين اسرافيل ( خداى نى نواز ، پيشوند اسرافيل ، اسرو است كه به معناىنى ) است كه در رستاخيز همه را با نايش ( صور ) زنده ميكند . در اين دوپاره گزيده هاى زاد اسپرم است كه ميتوان ديد ، نريو سنگ ، جان + بوى + فروهر + روان را به هم مى پيوندد ، تا « در نيكى كه به روان رسد ، همگى شريك باشند و از يكذيگر نيرو و شادى پذيرند » . در اثر همپرسى و همآهنگى جان و بوى و فروهر و روان ، هر چهار نيروى ضمير ، در شادى باهم شريك ميشوند . شادى روان ، شادى جان و شادى فروهر و شادى بوى ( نيروهاى شناخت و دانائى به روش جستجو ) ميشود . چنانكه آمد ،كه همه بخشهاى تن و بخشهاى ضمير انسان ، بخشى از خدايان و كيهان هستند ، خواه ناخواه همپرسى بخشهاى تن انسان ، و همپرسى بخشهاى درونى انسان ، با همپرسى با بخشهاى كيهان ، و همپرسى بخشهاى كيهان باهم ، پيوسته اند .
اينست كه نريو سنگ كه همپرسى جان و بوى و فروهر و روان يك انسان ميباشد ، ضرورتا ، همپرسى جان و بوى و فروهر و روان همه افراد در جامعه است . و در اثر اين همپرسى و آميختگى اجتماعيست ،كه شادى هر فردى ، شادى همه اجتماع ميگردد . همپرسى تن و درون انسان ، در ارتباط تنگاتنگ با همپرسى اجتماع ، و با همپرسى كيهانيست . اين « نريو سنگ » ، خود همان « بهمن » است . الهيات زرتشتى كه مجبور بود بهمن را از « اصل اصلها » بيندازد ، گرفتار اين اشكالات ميشد . نريو سنگ ، همان بهمنى بود كه ميان تن( آرميتى ) ودرون ( بخش سيمرغى ) نيز آشتى ميداد ، و آنهارا باهم همآهنگ ميساخت ( سه ماه آخر سال كه دى و بهمن و اسفند باشند درست بيان اين تركيبست ، چون دى ، سيمرغ است كه بهمن آنرا با اسفند كه آرميتى است آشتى ميدهد ، و دراين سه ماه سالست كه انسان ، پيدايش مى يابد . به عبارت ديگر ، بهمن در انسان آسمان را همپرس زمين ميكند ) . تصوير « بهمن » در الهيات زرتشتى ، بگونه اى ساخته شد كه جا براى اهورامزدا خالى كند ، و « صادر اول » از اهورامزدا گردد ، نه اصل . اينست كه گوهر انسان را در بندهشن بخش چهارم ، از « بهمن » تهى ساخته اند ، و اورا فقط در گوهر گوسپند ( جانوران اهلى وبى آزار ) جاى داده اند . آفرينش انسان ، ويژه اهورامزدا گرديده است. بدينسان نام آشتى دهنده بخشهاى درونى انسان ، نريو سنگ ساخته شده است .
در بخش يازدهم بندهشن پاره ١٧٧ ميآيد كه « ايزد نريو سنگ پيام آور ايزدانست كه به همه ، پيغام او فرستد . با آن كيان و يلان به يارى دادن در گيتى گمارده شده است . درباره تخمه كيان گويد كه او ، آن را بيفزايد . چنين گويد كه به س بب او است كه تخمه كيان را از پيوند خدايان خوانند . نريو سنگ را فراى بخشندگى جهان است . زيرا به يارى او آن كيان و يلان ، فراى بخشندگى و حكومت اين جهان كردند » . با اين نريوسنگ= بهمن است كه كيان ، حكومت آرمانى جهانى را ساختند . اين انديشه با انديشه اى كه در شاهنامه ميآيد كه بهمن ، نگهبان تاج و تخت است ، همآهنگ است . جدا ساختن « بهمن » ، از گوهر انسان (در بندهشن بخش چهارم ، پاره ٣۴ ) ، سبب ايجاد تناقضات فراوان در سراسر الهيات زردشتى گرديده است .
البته وجود بهمن در تصوير نخستينش ، ناهمآهنگ با ادعاى پيامبرى زرتشت ، و دستگاه قدرت موبدى ، و ولايت فقيهى كه بر شالوده آن ساختند، بود . در اين تصوير ، ميشد زرتشت را به كردار ، دايه ( ماما و قابله انديشه ها و زاياننده خرد ) پذيرفت . براى آنكه از زرتشت ، پيامبرى به تصوير خود بسازند ، با مسئله » همپرسى خدا با انسان كه جمشيد بود « ، سخت گلاويز بودند ، و ميكوشيدند كه « همپرسى با خدا » را به « ديدار = لقا با خدا » بكاهند . حتا در مورد خود زرتشت هم ميكوشيدند كه اين كار را بكنند . بدينسان موبدان زرتشتى ، مقوله و مفهوم « همپرسى » را ، كه شالوده فرهنگ اجتماعى و سياسى و دينى بود ، چنان سطحى و كم معنا و پوچ ساختند ، كه امروزه ايرانشناسنان و پژوهشگران ايرانى ، آنرا به آسانى ناديده ميگيرند ، و نميدانند كه زير اين مقوله ، بزرگترين گنج فرهنگ ايران نهفته است ، و غالبا همپرسى را ، به « همسخنى= گفتگو و گپ زدن يا ديدار » ترجمه ميكنند ، و خوشمزه اينست كه به خاطر هيچكدام خطور هم نكرده است كه اين ويژه ، قرابتى با ديالوگ يونان دارد . بويژه كه اين پيشوند « هم = هاو = هه و » معانى ژرف و مهمى ميآفريدند . چنانكه همكشور ، به معناى « شهروند جهانى» است . همبوسى ، به معناى حامله و آبستن كردن است . «همال» به معناى برابر ( هم + آل ) است .
در كردى هه فالا ، جشن عروسى است كه معربش ريشه واژه « محفل » است . هه فال بچوك ، رحم + جفت جنين + كيسه آب زائو است . هه فالزا ، دوقلو است . هه ف جفات ، همكاردر انجمن است . آرمان زرتشت اينست كه خودش و هرانسانى « همپرس اهورامزدا » بشود . ولى اين حضرات ، ازاين اصطلاح ، به قول معروف ، مثل جن از بسم الله ميترسند . علت هم اينست كه تصويرى را كه از اهورامزدا و زرتشت و انسان ساخته اند ، برضد چنين مفهومى از همپرسى است ، كه به همگوهرى اهورامزدا و انسان ميكشد . در حاليكه خودشان ، تصويرى از اهورامزدا كشيده اند ( اساطير ، مقاله يكم ، دكتر عفيفى )كه اهورامزدا ، جهان و انسان را از تن خودش ميآفريند . ولى جاى بسى افسوس است كه برآيندهاى اين انديشه را ، در دين و اجتماع و سياست و هنر ، ناديده گرفته اند و ميگيرند .
داستان ( بـُنداده= اسطوره ) گذر جمشيد از رود وه دايتى ( به + دى = زنخداى به ) ، و از آن ، « خرد بهمنى » پيدايش مى يابد ،كه به زرتشت نسبت داده شده است ، همان نقشى را در فرهنگ اصيل ايران بازى ميكرده است ، كه داستان آدم و حوا در تورات ، و خوردن از درخت بينش برغم تحريمش . پس از گذر جمشيد از رود خدا ، و پيدايش بهمن از او ، جمشيد به انجمن خدايان راه مى يابد ، تا « در انجمن خدايان همپرس خدايان بشود » . خرد بهمنى ، تفاوت ميان خرد انسان و خرد خدا را از بين ميبرد . پيآيندهاى اين بنداده ، هم برضد مفهوم پيامبر و رسول و مظهر الهى و واسطه ميان حق و خلق بوده است ، و هم برضد حكومتى بوده است كه فراز جامعه قرار گيرد ، و برابريش را با مردمان از دست بدهد . جمشيد ، بن همه مردمان بوده است . عبور جمشيد ازآب ، بيان عبور هر انسانى از آبيست كه پيكر يابى خداست . ولى عبور اختصاصى زرتشت كه پيامبر است ، معنى داستان را به كل مسخ ميكند . بينش بهمنى كه « بينش در تاريكى ، و يافتن چشم براى ديدن دورهاى زمانى و مكانى است » ، دراينجا براى پيش بينى « سه ظهور آينده » بكار برده ميشود . همين كار را با بهمن يشت كرده اند .
بهمن يشت اصلى را از بين برده اند ، و « زند وهومن يسن » كه باقيمانده است ، براى همين پيش بينى هاى آينده و ظهور منجيان زرتشتى بكار برده شده است . داستان ( بنداده ) همپرسگى ، در گزيده هاى زاد اسپرم بخش ٢١ بدينسان ميآيد « پس از سپرى شدن پنج روز جشنزار ، ماه ارديبهشست ، روز دى به مهر ( روز پانزدهم ، بامداد زردشت براى كوبيدن هوم به كناره آب دائيتى فراز رفت كه به سبب ديدار( همپرسگى ) در آنجا ، رد آبهاست . عمق آب تا چهارخانه بود و زردشت بدان بگذشت . نخست تا ساق پاى از ، و دوم تا زانو ، و سوم تا محل جدا شدن دوران ( كشاله ران ) و چهارم تا گردن . نشان اين بود كه دين او چهار بار به اوج رسد كه تجلى آن با زردشت ، هوشيدر ، هوشيدر ماه ، سوشيانس است . هنگامى كه از آب بيرون آمد و جامه پوشيد ، آن گاه بهمن امشاسپند را ديد به شكل مرد نيكچهر ، روشن ، برازنده كه موى گزيمه ( فرقدار ) داشت ... جامه اى كه مانند ابريشم بود ، پوشيده داشت كه هيچ بريدگى و درز درآن نبود ، چه خود روشنى بود ..... بهمن به زردشت فرمود كه كه بالا رو به سوى انجمن مينويان ! آن اندازه را كه بهمن به نه گام رفت ، زردشت به نود گام رفت و هنگامى كه نودگام رفته بود، انجمن هفت امشاسپند را ديد... اتجمنگاه در ايرانويچ بود ... زردشت نماز برد ... و درجاى پرسشگران بنشست » .
اين موبدان براى اينكه همپرسى را كه آرمان زرتشت درگاتا هم هست ، از بين ببرند ، حتى زردشت را نيز از آن محروم ميسازند ، واورا در پايان « در جايگاه پرسشگران مى نشانند » . مسئله همپرسى ، براى آنها فوق العاده خطرناك بود ، چون « همپرسى » كه از تصوير « آميختن آب با تخم ، و جذب آب بوسيله تخم در درون خود ، و روئيدن گياه يا بينش از تخم » برآمده بود ، هنوز در اذهان ايرانيان ، تصوير جمشيد ، و آميختن با خدايش را از سر زنده ميكرد .
پنج روز جشنزار ، پنج روز جشن گاهنبار است كه ١٠= آبان ( آناهيتا ) ١١- خور ١٢- ماه ١٣- تير ١۴ - گوش ( گوشورون = فرخ = خرم ) است كه همان هفته دوم ماه است . اين پنج خدا با هم » تخم پيدايش آب در گيتى « هستند . آسمان ابرى ( سيمرغ ) پس از چهل روز كه خود را ميگسترد ، تخمى بار ميآورد كه تخم آب باشد . سيمرغ ، تخم آب را ميافشاند . جمشيد از نخستين تراوش تخم آب از سيمرغ ، در روز بعدى كه روز پانزدهم باشد ميگذرد . اگر به روزهاى هفته نگريسته شود ، ديده ميشود كه اين روزها « ١٧- سروش ١٨ - رشن ١٩ - فروردين ( ارتا فرورد= سيمرغ گسترده پر ) ٢٠- بهرام ٢١ = ٢١ - رام » ميباشند و « فروردين + بهرام + رام « ، باهم ، همان » بهروج الصنم = مردم گياه = مهر گياه = هه سن بيگى » هستند .
تخم انسان پس از تخم آب قرار دارد . سروش و رشن ، خدايان زاياننده و پديدار سازنده اين بهروج الصنم از انسان هستند . و اين روز ها ، همان روزهاى گاهنبار پنجم هستند كه دراصل تخم انسان بوده است . از سوئى در بندهشن با دقت ميتوان ديد كه سه گاه هر شبى ١- اوزرين ( رام ) ٢- بهرام+ ارتا فرورد و ٣- سروش و رشن است ، كه اين همانى با » تخم انسان « دارند ، ولى اين تخم ، تخميست كه هرشب نهاده ميشود ، و هر روز ، گيتى نوينى از او پيدايش مى يابد . تخم انسان ، اين همانى با تخم كيهان دارد . كيهان و انسان ، همگوهرند . از همپرسى اين خدايانست كه هرروز ، كيهان از نو پيدايش مى يابد ، و از همبرسى همين خدايانست كه هرانسانى پيدايش مى يابد . انسان و كيهان از همپرسى » سروش + رشن + فروردين ( ارتا ) + بهرام + رام « ميرويند . البته اين خدايان ، همه پيدايش » اصل اصلها « هستند كه بهمن يا هومن باشد . هومن دراين خدايان پديدار ميشود ، ولى خودش هميشه گم و ناپيداست . اين داستان ، آكنده از معانى غنى و ژرف است ، كه نياز به بررسى هاى فراوان دارد . مثلا با جذب شدن پنج خداى آب در پنج خداى بن انسان ، خرد بهمنى در انسان پديدار ميگردد . يا مثلا هر كدام از چهار بخش اندام انسان به كدام از اين خدايان متعلقست . كدام خدا ، در كدام بخش از تن انسان ، و دركدام بخش از ضمير انسان ، چهره به خود گرفته است ؟ اين مسائل يك به يك در فرصت هاى ديگر بررسى خواهند شد .