خرّمدینان
و آفریدنِ جهانِ خرّم
کاشف فرهنگ زنخدائی ایران
« بنیاد فرهنگ ایران »
منوچهر جمالی
VIEW PART 1 E-BOOK AS A PDF 4.7 MB
VIEW PART 2 E-BOOK AS A PDF 4.7 MB
VIEW PART 3 E-BOOK AS A PDF 5.5 MB
VIEW COMPLETE E-BOOK AS A PDF 15.0 MB
هرآنكس كه او شاد شد از خرد
جهانرا بكـردار ِ بـد نسـپرد
فردوسى
خرّمـديـنـان
و آفريدن ِجهان خرم
منوچهر جمالى
كاشف فرهنگ زنخدائى ايران
« بنياد فرهنگ ايران »
Kurmali Press , London
ISBN 1 899167 91 9
2001
VIEW AS WORD.DOC — VIEW AS PDF
See more in the section > https://jamali.info/bad-award
ما فـرزندان خـرّم
يكى جانيست مارا شادى انگيز
كه گر ويران شود عالم ، بسازيم
از اصل چو حور زاد باشيم شايد كه هميشه شاد باشيم
ما داد طرب دهيم ، تا ما در عشق ، امير داد باشيم
چون عشق ، بنا نهاد مارا دانى كه نكو نهاد باشيم
در عشق توام ، گشاد ، ديده چون عشق تو ، با گشاد باشيم
در حُسن، تراتنورگرمست
مارا بر بند، ما خميريم
برخى ازنامهاى خداى ايران
انامك(= بى نام) + خرم + فرخ + پرى
+ شاده + آنا هوما = اهورامزدا
ارتا فرورد = فروردين= سيمرغ گسترده پر
ناى به= واى به =رام
سئنا= سه ناى= سيمرغ
دين= دى = ديو= دايه
Simorgh and Ram, painting by courtesy of Farangis.de
رام ، در حال رقص وشادى ، از سيمرغ ، كه « خرم » نيز ناميده ميشد ، پيدايش مى يابد. « رخس » دركردى ،هم به معناى رقص است، و هم به معناى پيدايش يافتن است. همچنين « وشتن » ، كه رقصيدن باشد، همان واژه « وجد» است.در« وجدورقص »، آفرينش، « وجود » مى يابد. واز آنجاكه « آفريننده»، برابربا « آفريده » است، سيمرغ ياخرم، اين همانى با فرزندش رام،خداى موسيقى وجشن وشعرورقص دارد . ترسيم از سينى نقره در ارميتاژ پطرزبورگ(روسيه)،هنردوره ساسانى بوسيله فرنگيس
مردم اندر حسرت فهم درست
جـُستـارهـا
١- خرم ، خداى ايران ، خرمدينان
٢- خرم= خداى ايران= خوشه و خرمن وسور
خرم ، جشن اجتماع + جشن بشريت، جش همگانى به معناى آفريدن اجتماع برپايه همپرسى باهم بوده است
٣- خرم ، خدائى كه درجشن و با موسيقى جامعه را ميآفريند
۴-چرا اهورامزدا ، جاى » خرم « را غصب ميكند
۵- خرم = بهرام + بهمن + سيمرغ
خرم = ارديبهشت + بهمن + آذر برزين مهر
نام زن مزدك = خرمه
۶-خرم ، با كشش ، اجتماع را رهبرى ميكند
خرم ،خداى ايران ، خداى كشش است نه خداى امر………………
٧-خرم ، خداى ايران = ناى به = جشن ساز ……………………….
٨-خرم ، اصل سعادت( = بهروزى و پيروزى).۵۶
٩-ما فرزندان خرم ، ابو مسلم = بهزادان..
١٠- شهرخرم يا جامعه بى رشك ( شهر برابرى وداد ومهر).
١١- چرا حافظ شيرازى ، خرمدين بوده است ؟
خرابات = بزم مقدس مستى و شادى و آهنگ ( نيايشگاه=جشنگاه)
پيرمغان= زنخدا خرم
١٢- امت غلبه خواه در ايرانشهر يا در شهر خرم ، الله و خرم
١٣-خرمى ، شطرنج عشقبازى………………………………………
١۴- خرمدينان، تنها اصل جهان را عشق ميدانستند………………..
١۵- » پرى « ، نام خداى ايران بود ………………………………..
١۶- پرى ، اصل نو آفرينى ………………………………………….
١٧-چرا الله و يهوه دشمن شماره يك پرى هستند؟ ……………….
١٨- فرخ ، خداى جشن ساز ايران ، فرخ = خرم ………………….
١٩- مولوى و جهان شاد ، پرواز تازه سيمرغ از درون خاكسترش
٢٠- انسان،وجودكيهانىكه از گوهر همه خدايان سرشته شده است.
٢١- مولوى و ماه نى نواز كه صورتگر و رنگرز است ……
٢٢- كتابنامه …………………………………………………………
اشعارى كه ذكرى از نام شاعر، نشده است
همه از مولوى بلخى هستند
« خرم » ، خداى ايران
خـرمـديـنـان
در دست هركه هست ز خوبى ، قراضه هاست
آن معدن ملاحت و آن كانم آرزوست
هر چند مفلسم ، نپذيرم عقيق خرد
كان عقيق نادر ارزانم آرزوست
مولوى بلخى
اين آرزوى مولوى، كه « معدن ملاحت و خوبى » باشد ، و يا « كان عقيق نادر ارزان باشد » از كجا ميآيد ؟ چرا انسان، نزد مولوى ، گوهر ايثار و نثار است ؟ اينها برضد واقعيات روزمره زندگى آنروزگار، وامروزه جهانست. پاسخ به آن ، هنگامى ميسر ميشود كه ما گوهر خداى ايران ، « خرم » را بشناسيم . چرا « خرم» ، نام خداى ايران بوده است ؟ چرا ، خدائى را دوست داشتند كه گوهرش ، خرم است ؟ تصوير خدا در فرهنگ ايران ، هميشه تصوير انسان هم هست ، چون خدا در فرهنگ ايران ، يا تخميست كه انسانها از او ميرويند ، يا آنكه خدا ، خوشه انسانهاست .
خدا ى ايرانى ، انسان و گيتى را ، جدا از خود ، و فراسوى خود ، خلق نميكند ، بلكه گيتى و انسان ، امتداد خود او هستند . و خوشه ، نماد سرشارى و لبريزى و افشانندگى ، و همچنين نماد مهر و پيوستگيست . همانسان كه خدا ، اصل سرشارى و افشانندگيست ، انسان هم كه همسرشت اوست ، اصل سرشارى و افشانندگيست . همانگونه كه خدا ، سرچشمه مهر و پيوستگى و نظم و اندازه است ، انسان هم ، سر چشمه مهر و پيوستگى و نظم و اندازه است . خرم ، براى ما صفت است . در ايران ، خرمى از زندگى رخت بربسته است . ياامروز ، روز خرميست . زندگى ، خرم است .
ولى خرم ، نام خداى بزرگ ايران بوده است . اهل فارس بنا برابوریحان ، روزیکم هرماهی را « خرّم ژدا » مینامیدند ، نه اهورا مزدا . همین بهترین گواه برآنست که بزرگترین خدای ایرن ، خرّم نامیده میشده است . نام دیگر این روز بنا بر برهان قاطع ، « جشن ساز» بوده است . گوهر و نقش بزرگ این خدا ، ساختن جشن زندگی بوده است .در فرهنگ ايران ، خدا ، خرمى را هنگامى ميآفريند كه گوهر و ذات خودش ، خرمى باشد ، و اين گوهر اوست كه ميرويد و ميگسترد و گيتى و زندگى ميشود ، كه همانسان خرم است .
اينست كه خداى ايران ، خدائى نيست كه خرمى و شادی را فراسوى وجود خود ، خلق كند ، و خودش برى و پاك از خرمى وشادی باشد . او خرم هست ، پس جهان و انسان نيز، همسرشت او هستند . يكى از نامهاى ديگر او « شاد» است . او شاد یا شاده است ، پس گوهر جهان و انسان نیز ، شادى است . وقتى موبدان در بندهشن ، ميخواهند شادى را به اهورامزدا نسبت ميدهند ، ميگويند كه اهورامزدا با يارى آسمان ، شادى را آفريد . آسمان ، همان سيمرغ يا خرم بوده است . موبدان ، اهورامزدا را شريك سيمرغ در آفرينش شادى ميكنند . در حاليكه سيمرغ ، شادى را ميزايد . شادى از او ميرويد . او ميگسترد، و جهان شاد، پيدايش مى يابد . در هر شادى ، سيمرغ هست . هركه لبخند ميزند ، اين سيمرغست كه پديدار ميشود . هر قهقهه شادى ، قهقهه سيمرغست . انار كه در خود نميگنجد و ميخندد ، اين سيمرغست كه در خود نميگنجد و ميخندد . انار ، نماد سيمرغ خرم بود . نام ديگر انار ، « روان » بود . روان انسان ، اناريست كه در خود نميگنجد و پوست خود را ميشكافد و ميخندد . اصل « روان » در بندهشن ، زنخداى موسيقى ، رام هست .
آفريدن ، در اين فرهنگ ، به معناى « خلق كردن در فراسوى وجود خود » نيست . آفريدن ، خنديدن سيمرغست . سيمرغ ، در خود نميگنجد و خود را ميگشايد . همين سرشت « خود را گشودن » و « از مرزخود گذشتن » ، در هرانسانى نيز هست . نه تنها در خود نگنجيدن ، بيان غناى خداست ، بلكه همانسان بيان احساس غنا در هر انسانى هست . اين بيان جشن هستى انسان و خداست . هستى در انسان ، جشن هستى است . هستى ، آتشفشان و فوران هستى است . انسان هست ، چون مرز ندارد ، چون هميشه از مرز خود ميگذارد ، چون پوست خود را ميشكند ، واز غناى وجوديش ميخندد ، نه مانند خنده هاى پـُر از مكر و حكمت آميز خاتمى . انسان هست ، چون در صندوق آهنين و در كپسول و در شيشه سر بسته نيست . اين انديشه كه گوهر فرهنگ ايران شد ، را بطه ايرانى را با هر عقيده اى ، با هر آموزه اى ، با هر مكتب فلسفى و هر دينى و هر ايدئوژئى ، معين ميسازد . فرهنگ ايران ، بر اين باور بود كه انسان ، در هيچ انديشه اى و آموزه اى و عقيده اى و دينى و مكتبى و حزبى و .. نميگنجد . از اينجاست كه مولوى ميگويد :
بحمد الله به عشق او بجستيم
از اين تنگى، كه محراب (اسلام) و چليپاست(مسيحيت)
اين لبريزى و سرشارى ، سبب ميشود كه خدا ، خود را در گيتى و در انسان ، گم ميكند . و آنگاه ، خدائى كه خود را در همه جهان، گم كرده است ، خود را در هر انسانى ميجويد . اصل خود افشانى خدا ، با سائقه هميشگى جستجوى خدا ، در خود ، همراهست .
من گم شدم از خرمن آن ماه ، چو كيله
امروز ، مه ، اندر بن انبار مرا يافت
ماه كه سيمرغ باشد ، خرمنيست انبوه و من ، پيمانه اى هستم كه در پيمودن اين خرمن ، گم شدم ، و اكنون ماه ،اين پيمانه را در ته انبار پيدا كرد . پس فرهنگ ايران ، با تصوير خداى سرشار و افشاننده ، و انسان سر شارو افشاننده كار دارد . خدا و انسان ، هميشه درك از خود لبريز بودن و سرشار بودن را ميكنند . امروزه جهان ، بر پايه « احساس كمبود خود » ميچرخد . در انترو پولوژى ، انسان را « موجود كمبود » تعريف ميكنند . اقتصاد ، بر احساس كمبود بنا شده است . قدرت و سياست ، بر سائقه كمبود استوار است . انسان در هر چيزى احساس كمبود ميكند . هر روز، درهمه گستره های زندگی ، این « احساس کمبود» را دراو برمیانگیزند . مسئله اقتصاد ، تنها مسئله رفع نیازها نیست ، بلکه « ارضاء احساس کمبود از بودن » است. احساس کمبود، احساس « کم داشتن » نیست .عقل ، هميشه به فكر حيله و برد و غلبه بر طبيعت ميباشد ، تا از درد کمبودش بکاهد . ما اصطلاح « خرسندی » را امروزه نمى فهميم . چون خرسندى ، درك سرشارو لبريز بودن خود است . خرسندى ، قناعت نيست . اين احساس كمبود ، و به عبارت بهتر ، « گرسنگى شديد يا جوع در قحط وجود » ، متناظر با « سائقه ستاندن و يغما كردن » است .
اين « جوع وجـود » شهوت ستاندن و گرفتن و ربودن و جمع كردن و انباركردن و استثمار كردن و سلطه يافتن و غلبه كردن را ايجاد ميكند . مسئله انسان ، سائقه رفع گرسنگى و تشنگى ، و رفع نيازهایش نيست ، بلكه شهوت ديوانه آساى گرفتن و ربودن و تصرف كردن و جمع كردن و سلطه يافتن و غلبه كردن است . حيوان ، سائقه دارد . ولى در انسان ، سائقه ، تبديل به شهوت و حرص و عشق شده است. در اقتصاد و سياست ، سوائق ، تبديل به جنون شهوت مالکیت و عشق قدرت ميشوند .اين جوع وجودى، از كجا ميآيد ؟ اينها از تصوير خدايان نورى كه يهوه و الله و … باشند ، ميآيند ، كه تصوير انسان را ولو بطور نا پيدا و نا آگاه ، معين ساخته اند . اين مهم نيست كه مردم ، ايمان به اين خدايان داشته باشند يا نداشته باشند . تصاوير اين خدايان ، سرتاسر اسلام و فرهنگ غرب را معين ميسازد .
ما ترياليسم و ماركسيسم و سوسياليسم ، به همان اندازه ايده آليسم و كاپيتاليسم و امپرياليسم ، همين سرشت را دارند . يهوه و پدر آسمانى و الله ، جهان را « خلق ميكنند » . انسان و جهان ، از خود ، و به خود ، و در خو د ، نيستند ، بلكه از يهوه و از پدر آسمانى و از الله هستند . هستيشان ، احساس ِ نبود شان از خود شان است . هيچ چيزى ، اصالت ندارد . هيچ چيزى از خود ، و به خود ، و در خود نيست . انكار يهوه و پدر آسمانى و الله ، تأثيرى ندارد . انسان ، از « شرائط خارجى » ، معين ميگردد . انسان در ماركسيسم ، از« روابط اقتصادى » معين ميگردد . انسان در علوم انسانى آمريكا ، از« روابط اجتماعى» ، معين ميگردد . خدايان بى چهره ، جاى خدايان مشخص و با نام را ميگيرند ، ولى انسان ، مانند پيش ، « از خود» نيست . درد و عذاب قحط وجود ، شديدتر ميگردد . انسان ، از خود ، نيست ، و براى رفع و جبران اين درد و عذاب ، از ديگران ، ميگيرد ، ميستاند ، ميچأپد ، حيله ميكند ، استثمار ميكند ، تجاوز ميكند ، و تا ميتواند شب و روز مصرف ميكند ، و ميخواهد قدرت براند ……. وهيچگاه نميتواند ، خرسند باشد ، چون اين احساس قحط وجود ، هميشه بجاى خود، باقى ميماند . البته هميشه نيز دم ازحقوق بشر ! ميزند ، به كليسا و كنيسه و مسجد هم ميرود ، و اين خدايان درسى را كه روز نخست داده اند ، تكرار ميكنند : تو به خودت و از خودت هيچ نيستى ! ايـن « جوعى كه از قحط وجود » در تاريخ ايجاد شد ، واكنشى در برابر تصويرى بود كه پيش از آن در جهان بود . اين جوع ، در اثر اين توليد شد ، كه پيش ازآن ، تصوير انسان و خدا ، كه به هم پيوسته و همسرشت و برابر بودند ، گوهرشان لبريزى و سرشارى بود .
و خدايان تازه توحيدى و نورى ، جهان و انسان را ، از خود بريدند ، و همگوهرى خود را با جهان و انسان ، نه تنها انكار و نفى كردند ، بلكه آلودگى و ناپاكى خود شمردند ، و اصالت را كه همان يقين « از خود بودن و به خود بودن باشد» از انسان گرفتند . ناگهان ، آنكه هزاره ها ، خود را همگوهر خدا و فرزند خدا و روئيده از تخم خدا ميدانست ، از خدا بريده شد، و خدا از اين پس ، حاكم و مسلط و قاهر و غالب براو شد ، وآموزگار اوشد ، و حتا از نزديكى به اين وجود ناپاك و فاسد ميپرهيزيد ، و از اين پس ، براى حفظ پاكى و بزرگى و عظمت خود ، فقط با « واسطه و حاجب و رسول و نماينده و … » اوامرش را انتقال ميداد .
همين خدا ، نخستين بار به انسان دروغ گفت: كه از درخت معرفت نخور چون اگر بخورى خواهى مرد ! ( سفر پيدايش ، باب دويم ، ١٧)چون نميخواست كه انسان ، اصالت معرفت داشته باشد. انسان ، دزد معرفت شد ، انسان در گناه و تجاوز به معرفت دست يافت . معرفت ، گوهر دزدى و تجاوز و ضد خدائى پيدا كرد .
همه اين ويژگيهاى خدايان تازه ، كه اذهان و نا آگاهبود مارا تصرف كرده اند ، مارا از فهم خدا و انسان در فرهنگ ايران ، باز ميدارند ، و انديشه هاى اين دوره را ، انديشه هاى دوره جاهليت و بدويت و تاريكى و … ميشمارند . براى فهميدن واژه « خرم » ، بايد اين كوله بار بسيار سنگين اديان نورى را ، حد اقل براى آنى ، نه تنها از دوش ، بلكه از ته قلب ، دور ريخت . ما از آثار الباقيه ميدانيم كه اهل فارس ، نخستين روز ماه را كه زرتشتيان ، اهورامزدا مينامند ، خرم ژدا ميناميده اند . از همان آثار الباقيه ميدانيم كه نام اين روز ، « فرخ » هم بوده است . اينها نشان آنند كه در آغاز، نام روز يكم ماه و سال ، خرم و فرّخ بوده است . برهان قاطع و فرهنگ جهانگيرى ، مارا از آن آگاه ميسازند كه نام ديگر همين روز ، جشن ساز بوده است . اين نام ها ، نامگذارى به معناى امروز نبوده است ، بلكه اين نامها ، گوهر خدائى را كه با اين روز ، اين همانى داشته است ، مشخص ميساخته اند . به سخنى ديگر ، خداى نخستين روز، خداى فطرت، خرم و فرخ و جشن ساز بوده است . اين آغاز ، كل زمان و به عبارت ديگر ، كل زندگى و جهان را معين ميسازد . اين آغاز ، غايت و معناى زندگى را معين ميسازد . در ماه دهم ، كه ماه دى است ، از روز يكم تا روز هشتم كه باز« خرم » ناميده ميشده است ، يك هفته جشن دموكراسى ، جشن برابرى ملت با حكومت ، جشن اينكه حكومت بر خواست ملت بنا ميشود گرفته ميشده است ، كه موبدان زرتشتى با آن سر ستيز داشته اند ، چنانچه نام خرم و فرخ را از روز نخست ، حذف كرده اند و به فراموشى سپرده اند . اين هفته اول ماهی هست كه مسيحيان در پايانش ، جشن ميلاد مسيح را ميگيرند . چهار آغاز هفته ، چهار جشن اين زنخدا بوده است، كه اكنون به حساب عيسى مسيح گذارده شده است . پس مفهوم خرم ، با ساختار حكومت در ايران سروكار داشته است كه چنين جشنى را بدين نام ، خوانده اند . جنبشهائى كه برضد اعراب و اسلام در ايران شده است ، با نام « خرمدين » گره خورده اند ، و از آنجا كه توده ايها در ايران كوشيدند تاريخ ايران را از غربال ماركسيسم نيمبند شان رد بكنند ، خرمدين هم ، در مقوله مزدك در آمد، كه مهر ماركسيستى خورده بود . در حاليكه مزدك هم ، همان اندازه خرمدين بود ، كه بابك خرمدین يا مازيار يا به آفريد … يا فردوسى توسى يا مولوى بلخى یا حافظ شیرازی . شاهنامه ، به معناى « نامه سيمرغ » است ، چون شاه ، نام سيمرغ بوده است ، و پهلوانان شاهنامه ، همه فرزندان سيمرغند ، و داستان گشتاسپ ، نخستين مبلغ زرتشتيگرى كه آموزه زرتشت را به شكل جهاديش تحريف كرد ، به روايت خرمدينى گفته شده است ، نه به روايت زرتشتى . گوهر خدا در غزليات مولوى ، هم دايه شير دهنده است و هم طربساز ( مطرب ) است ، كه بدون برو برگرد ، تصوير همان خرم است .
آهنگهاى رقص آور غزليات مولوى ، كه هنوز از موسيقى ايران كشف هم نشده است ، همه آهنگهاى « رام » ، خداى موسيقى و رقص و شعر ايرانند. از آنجا كه زرتشتيها مبكوشيدند ، نام « بهدين » را به خود اختصاص دهند ، پيروان فرهنگ پيشين ايران ، « خرمدين » هم خوانده شد . ولى « به » و « بهى » نيز همانند « خرم » ، نام خود سيمرغ بوده است. دليل بسيار پيش پا افتاده آن ، خود نام ارديبهشت است كه به و بهى ، پيشوند بهشت ميباشد . اين ماه ، در ميان ملل ايرانى، نامهاى گوناگون داشته است . در آثار الباقيه مى بينيم كه نامهاى ديگر اين ماه، ارتا خوشت و اردا وشت بوده است . « ارتا + و ِه + خوشت » و بخوبى ميتوان ديد كه به و بهى ، همان ویژگی خوشه بوده است ، چون درنام ديگر ، وشى، به معناى خوشه است . و موبدان زرتشتى از همين تصوير « خوشه» و اين همانيش با زنخدا، فوق العاده نفرت داشتند، و هر جا دستشان ميرسيد ، آنرا حذف ميكردند . به همین علت زرتشت ، ارتا+ وه + خوشت یا « ارتای خوشه » را ، بدین نام ، در سرودهایش نام نمی برد ، بلکه اورا « ارتا واهیشت = اردیبهشت » می نامد . ولی خوشه و خوش همگوهرند . خدای خوشه ، گوهر خوشی در همه تخمه هایش هست .

