اهريمن ، وجودى بود كه هميشه خـود را مـى بـسـت
او نخستين كسى بود كه به گرد خود ، ديوار كشيد
و با اين ديوار ، همه ديوارها را آفريد
و گفت كه : « خود » ، ديوار است .
و هركه ميخواهد « باشد » ، بايد ديوار داشته باشد .
و كسى « هستى » مى يابد كه گرداگردش ديوار ميكشد
و همانقدر كه گرداگردش ديوار است ، همانقدر نيز « هست » .
و هر كه بى ديوار است ، نيست .
بودن و داشتن وانديشيدن و مهر ورزيدن، هنرديوارساختن است
و راه ديوار ساختن به گرد هر چيزى را نيز، به انسان آموخت .
به انسان آموخت ، چگونه به گرد انديشه هايش ميتواند ديوار بسازد ،
تا عقيده و دين و فلسفه و علم و بينش بشوند .
به انسان آموخت، چگونه ميتواند به گرد مهرو كينه اش ، ديوار بكشد .
وبه گردآنانى كه دوست ميدارد ، ديوار بكشد ، تا از گزند، نگاه دارد
و به گرد آنانى كه كين ميورزد ، ديوار بكشد ،
تا كشتارگاه و نخجيرگاه و غارتگاهىباشد كه براى او قرق كرده اند
و برترين هنراو اين بود كه جائيكه ديوار كشيدن، دشواربود،
خط ميكشيد .
واين خط ، مانند پل صراط ، بسيار نازك و باريك بود
و ازاين پس،حق وحقيقتىكه افقهاى پيرامونشان ، به بيكرانه ميرسيدند
داراى خط و نشان شدند .
و فقط چيزى حقيقت داشت ، كه دورش خط كشيده شده بود .
و هركه به جستجوىحقيقت ميرفت،
چه بسا ، نيمىازپايش دردامنه حقيقت ،
و نيمى ديگر از پايش ، در دامنه باطل ميلغزيد ،
و به گرد خدا و آنچه خدائيست نيز خط كشيد
و از آن پس ، خدا هم نميدانست كه كجا خداست و كجا خدا نيست
وكجا دين است و كجا كفر است
و خدائى كه پيرامونش هميشه گشوده وباز بود ،
در شناخت مرزهايش ، در گمان و شك ميافتاد .
و از اهريمن ، در باره مرزهاى خدائيش و دينش، خبر ميگرفت
و سپاسگذار بود كه با يارى اهريمن ،
مرز خدائيش ، مرز حقيقتش ، مرز دينش را ميشناخت
و اين ديوارهاى خطى ، هرچه باريكتر ميشدند ، سخت تر بودند
و نشان داد كه وقتى اين خطها ىباريك ، بديد نيايند ،
از ديوارهاى چين ، بلندتر و چيره ناپذير ترند ،
و اين ديوارهاى ناديدنى را كه خطوطى مه آلود و سايه گون بودند
در خيالات انسانها كشيد ،
و نامشان را مدارائى و تسامح گذاشت !
استوانه کوروش.چرا کوروش به خدای مردوک روی میآورد؟
هخامنشیان، «ارتائی»، یعنی « سیمرغی » بودند
ارتای خوشه ( ارتا خوشت) استوار بر« آفرینش جهان درهمآفرینی خدایان»است.
این را همبغی (= انبازی= نریوسنگی) مینامیدند
آنها میتوانستند ، یهوه یا مردوک یا خدایان مصریا هرجامعه دیگر را« انباز در آفرینش جهان» بدانند
اهورامزدای کوروش،
همان ارتاخوشت بود، نه اهورامزدای زرتشت
چرا درایران، همه حکومتها ، چه اسلامی باشند، چه زرتشتی باشند چه امام زما ن باشد، چه سوسیالیستی باشد.. همه غاصب هستند؟
چون درفرهنگ ایران، شاه یا حاکم، فقط و فقط، سیمرغست
سیمرغ ، خوشه همه مردمان، یا ملت است
با سیمرغ شدن همه ملت هست که شاه یا حکومت وخدا
پیدایش مییابد
منوچهرجمالی
هیچکدام ازجنبشهای بزرگ غرب ( رنسانس، رُمانتیک ، روشنگری …. ) برپایه ترجمه های علمی زبانشناسان اروپا ازیونان ، پیدایش نیافت ، بلکه این جنبشها ، پیآیند ِ برداشتها ی آفریننده ونوآورانه فلاسفه و هنرمندان اروپا از آثارفکری و هنری یونان، ونفوذ« این برداشتها » بود، که چندان هم ، انطباقی با اصل متون یونانی نداشتند .
با ترجمه ِ متون پهلوی و اوستائی به روش علمی ، و درک شاهنامه با چنین مقولاتی ، کم وبیش ، اندیشه هائی بیرون میآیند که الهیات زرتشتی درآنها، هزاره ها، جایسازی کرده است ، که به نابودی ایران، دررویاروئی با دین اسلام کشید ، و امروزه به درد باززائی ونوزائی فرهنگی ایران نیز نمیخورد، و محتوایشان نیز، بیگانه ازفرهنگ اصیل ایرانست . آنانکه ازآثارمن ، به عنوان کمبود یا نبود مآخذ ، تهمت غیرعلمی بودن، بدان میزنند ، این نکته تاریخی فوق العاده مهم را هم در پیش چشم داشته باشند . این مقلدان غرب، که گرفتار مفهومی بسیار تنگ ازعلم هستند ، دریابند که جنبشهای بزرگ غرب هم ، استوار بر درک علمی یونان نبودند . آنچه گوته و شیلر و نیتچه ازیونان گفتند ، و راه را برای وسعت نظردرآلمان گشودند ، فرسخها ازواقعیت یونان باستان ، فاصله داشتند . ترجمه های علمی زبانشناسانه ازآثار افلاطون وسایرفلاسفه یونان، وقرارگرفتن همین « مـآخـذ» ، فقط به زشت وخوارسازی « سوفسطائیان» انجامید ، تا آنکه برداشت انقلابی هِگـِل ازسوفسطائیان، برغم همه این مـآخـذ ، سبب شد که راه برای شناختن سوفسطائیان به کردار ِ« جنبش روشنگری دریونان » بازگردید ، و با این برداشت بود که پروتاگوراس سوفسطائی، با عبارت « انسان، معیار همه چیزهاست Homo Menzura »، بنیاد گذار حقوق بشر شناخته شد . این برداشت من ازفرهنگ ایران نیز، چنین نقشی را در نوزائی ایران، بازی خواهد کرد .