Categories
bad award

گـنـج بـاد آورد

بدون ریشه دوانیدن در فرهنگ اصیل ایران
که فرهنگ خانواده سام – زال – رستم
که فرهنگ سیمرغیست
به هیچکدام از آزمانهای خود نخواهیم رسید

گـنـج بـاد آورد

کتاب

هرآنكس كه او شاد شد از خرد
جهانرا بكـردار ِ بـد نسـپرد
فردوسى

خرّمـديـنـان
و آفريدن ِجهان خرم

منوچهر جمالى
كاشف فرهنگ زنخدائى ايران
« بنياد فرهنگ ايران »
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

ما دوزخی را که در میهنمان ساخته اند
بافرهنگ اصیل ایران
تبدیل به بهشت خواهیم ساخت
ما به بهشت بیگانه نمیگریزیم
فرهنگ ، هنرساختن ِبهشت از دوزخست

کتاب

خـرد شــاد
هـومن، اصل ِشاد انـديشى
در
فـرهـنگ ايـران
VIEW AS HTML —
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

حکومت اسلامی ایران، برشالوده
هزار وچهارصدسال
کینه توزی (ressentiment)
که دراسطوره های علی وحسین
ساخته شده ، استواراست

کتاب

به « فرهنگ » يازد ، كسى كـش « خرد »
بـود در ســر و ، « مـردمى پرورد »
فردوسى

شهـرخــرد
بـجاى
شهـر ايمان

مقاله يكم ، منوچهر جمالى

« هــومـنـى »
نه « انسان گرائى »
نه « خليفه الله »
ونـه «هومنيسم HUMANISM »
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله دوم ، منوچهر جمالى

بهمن ، آئين جمشيد
بهمن ياهومن ، خردِخودزاىجمشيدى
كه باخدايان، هـمپـُرسى ميكند،
وشهـر(=جامعه+حكومت) ميسـازد
جمشيد با خردش ، « نخستين شهر» را ميسازد
ضحاك با علمى كه از اهريمن ميآموزد، مغزها را مى بلعد
(ضخاك ابتكارساختن مدنيت را، ازخرد انسان ميگيرد)
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله سوم ، منوچهر جمالى

خردانسان،
آفرينندهِ شهـر است

« شهر » ، به اين همانى « جامعه با حكومت » ، گفته ميشود
نخستيتن انسان ايرانى چنين گفت :
جهانرا بخوبى من آراستم چنان گشت گيتى كه من خواستم
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله چهارم ، منوچهر جمالى

بهمن یا هومن
و
حقانيت به جهان آرائى ( حاكميت )
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

بهمن ، « خردِ راد » است
نه « آموزگارانديشه ها »

بهمن ، خرد ش را بشيوه جوانمردى ، به همه انسانها ميبخشد

تفاوت « آموزگار » با « راد »

بهمن، آموزگار انديشه نيست
كه« پيمان حاكميت+ تابعيت» ، با مردمان ببندد
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله هفتم ، منوچهر جمالى

كسى حقانيت به حكومت كردن در ايران دارد
كه در ناپـيـداى « دژ بهـمن» را
بدون کاربرد قهر، بگشايد

حقانيت به حكومت كردن در ايران
در اثر داشتن تجربه مستقيم از بهمن ، يا آسن خرد است
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله هشتم ، منوچهر جمالى

خرد انسان ، پيآيندِ همپرسى خدا و انسان باهمند
همپرسى ، شالوده فرهنگ سياسى ايرانست

خدا و انسان ، باهم ميآميزند،
وخرد ( بهمن ) از آن ميرويد

خدا آبيست كه درتخم جمشيد(انسان)
كشيده ميشود
و بهمن (خردِ ِ به ) ، ازانسان ، ميرويد

رود وه دائيتى و جـمـشـيــد
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله نهم ، منوچهر جمالى

گيتى خرد ، خردى كه « جهان راميآرايد»
خردى كه جامعه را « سامان ميدهد»
خردى كه جامعه و حكومت را اداره ميكند

چگونه « مينوى خرد = آسن خرد » ،
گيتى خرد ميشود ؟
١- بهمن – ٢- ماه ٣- گوشورون
١- آسن خرد يا اركمن(بهمن= مينوى اركه يا خره)
-خرد بينا = ماه = چشم آسمان
٣-خرد بينا وكاربند (گيتى خرد )
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله دهم ، منوچهر جمالى

خرد ، در هر انسانى ،
اصل سامان دهنده جامعه است

خرد با كشش نواى دلپذيرش ، جهان را ميآرايد
آسن خرد = خرد نى نواز
گوهر خردانسان ، موسيقائيست
گوش+ سرود خرد ، خردى كه سرود ناى خرد را،ميشنود
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله يازدهم ، منوچهر جمالى

انسان دو خرد دارد :
١- خـردى كه نـى مـيـنـوازد
٢- خردى كه گوش، به سـرودِ نى ميدهد

خرد سراينده + خرد شنونده
با خرد بهمنى، ميتوان به برترين زندگى رسيد

بهمن ، پيش از زرتشت + بهمن ، پس از زرتشت
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله دوازدهم ، منوچهر جمالى

ناى ِخـرد ( خورنا ) ، زمزمه ميكند
سروش ، گوش براى شنيدن زمزمه بن كيهانست
خـرد
با « زمزمهِ بُـن ِكيهان درانسان » كار دارد
نه با عربده و هوچيگرى و هياهو
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله سيزدهم ، منوچهر جمالى

بهمن ، در چهره ِ « رام »
راز و زمزمه و بو هست
بهمن درچهره رام
چكامه و موسيقى و رخس هست

زمان ، زمزمهِ ناى ِرام است

چاه زمزم ، ناى رام است
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله چهاردهم ، منوچهر جمالى

خرد بهمنى و « برترين زندگى »

شنيدن رازكيهان از« بـُن خود»
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مقاله پانزدهم- منوچهر جمالى

هديه بهمن به هرانسانى
« جامه اى سپيد» و « كـمـربـنـد » است
بهمن ، به هرانسانى
جامه آسمان را ميپوشاند
و هلال ماه را به كمر او مى بندد
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

فرهنگِ زنخدائى
زن + خـدائی

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

زرتشتیها درمتونشان ، « ناهید» را بنام زنخدا معرفی کردند
تا « رام » و « ارتای خوشه = سیمرغ = خدای مهر»
را ازیاد ها بزدایند

آرزوى بازآمدن رام و خرم
يا زُهره و مـُشـتـرى

آمدن « خـر ِ دجـال »
بازگشت همان « خرم » است
و بر آمدن رستم و رخش از چاه
همان بازگشت فيروزبهرام است

حافظ ، رام را به خواندن سرود ميانگيزد
تا عيسى هم ، به پايكوبى و وجد ، برخيزد
ترانه هاى مولوى بلخى
ازسر، رام(=زهره) را به سرودن ميگمارد
« زمان » ، به معناى « خانه رام » است

دلم را ناله سرناى بايد كه از سرناى ، بوى يار آيد
بگو اى ناى ، حال عاشقان را كه آواز تو جان ميآزمايد … ادامه …

حقیقتی که بترساند وبکـُشـد
دروغ وباطل است
خدائی هم که چنین حقیقتی میگوید
آفریننده دروغ وباطلست وضـدِخداست

كمال ، نوشوى و فرشگر د تازه به تازه است
نه « هميشه در يك حال ماندن »
جشن ، اين تازه و نوشدنست

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

مفهوم « كمال » به معناى « نامتغير بودن = هميشه در يك حال ماندن » در الهيات زرتشتى ، پيدايش مى يابد كه سپس به اديان سامى به ارث ميرسد . اينست كه كمال ، در « آغاز آفرينش » و « در پايان آفرينش » هست . براين پايه است كه اهورامزدا ، آنچه را در آغاز بنا بربندهشن ( بخش نخست ، پاره ٣۴ ) ميآفريند ، سه هزارسال بى حركت ميمانند . اين ثبوت و سكون و تغيير ناپذيرى ، بيان » كمال آفرينش اهورامزدااست « .
« هرمزد به همه آگاهى دانست كه اهريمن ، هست و جهان را به رشك كامگى … بياميزد . پس او به مينوئى ، آن آفريدگان را كه براى مقابله با آن افزار دربايست ، فراز آفريد . سه هزارسال آفريدگان ، به مينوئى ايستادند ، كه بى انديشه ، بى حركت و ناملموس بودند » . كمال ، انديشيده نميشود ، چون انديشدن ، جنبش در خرد است ، بلكه استوار بر همه آگاهيست ، و بيحركت ( تغيير ناپذير) است ، و ناملموس ( غير جسمانى ) است . همچنين در بندهشن ، بخش نخست پاره نهم ، ميآيد كه « مينوى بى گردشى پديد آمد . آن مينو كه آنچه هرمزد را است ، از آنچه به آغاز آفرينش داده شد ، دگر گون نشود . از مينوى بى گردشى ، كمال مقصود هرمز در آفرينش مادى آشكار شد » . همچنين كمال روشنى ، ايستادن و ماندن خورشيد در ميان آسمان در نيمروز است .
اين مفهوم كمال ، برضد مفهوم اصلى « كمال » در فرهنگ ايران است . كمال با باز آفرينى و فرشگرد تخمه در پايان ( آغازنوين ) كار دارد . چنانكه در گزيده هاى زاد اسپرم ، هنگامى كه در باره فرشگرد و رستاخيز و باز آفرينى ، سخن ميگويد ( بخش ٣۴ ، پاره ٢٩) ميآيد كه « به سبب استوارى باز آفرينى ، همه چهره ها در پايان ، به آغاز ، همانند باشند . چنانكه مردم كه هستى آنان از تخم ( نطفه ) است ، از نطفه به وجود آيند و گياهان كه هستى آنان از تخمك است ، كمال پايانى آنها نيز با همان تخم است » . انديشه فرشگرد در پاره ٢۶ همين بخش ، روشنتر و آشكار تر ميگردد . فرشگرد ، خود زائى ماه در پايان هر ماهست ( پاره ٢۶ ) « و فرشگرد كردارى به ماه همانند بود كه پانزده شب در افزايش و پانزده شب در كاهش باشد . چون كاملا ناپيدا شد ، باز از نو بزايد … رستاخيز جهان و باز آفرينى از اين طريق روشن ميگردد » .
اين پديده « از نوزائى » يا « از نوروئى » كه تازه شدن ، و خود آفرينى از نو باشد ، كمال خوانده ميشد ، چون كمال ، در اصل ، همان واژه كمار = كمر = قمر است كه هلال ماه بوده است ، و در زبان پهلوى ، كمال هم نوشته ميشود .
چرا قمر= ماه ، كمال بوده است ، چون نماد كيهانى فرشگرد ، يا « خود زائى از نو » بوده است . بنا براين خود زائى از نو ، نياز به تحول ، از حال به حال شدن دارد . بدينسان ديده ميشود كه تغيير و تحول ، چون پديد آورنده تازگى و نويست ، ستوده ميشود و نيك شمرده ميشود . برعكس اديان سامى و نورى ، كه حركت و تغيير و تحول را ، فساد و تباهى و گناه و سقوط و افت ميدانند ، و فقط يك تحول را ، كمال ميخوانند ، و آن تحول از كفر به ايمان است ،كه انسان با موءمن شدن به هركدام اين اديان ، از فساد و تغيير و تحول براى هميشه نجات مى يابد ، و از اين پس « هميشه در كمال و در حقيقت و در روشنى ، ثبوت و سكون و آرامش مى يابد » . تحول از ايمان به كفر ، ارتداد است . كسيكه حقيقت و روشنى و كمال را يافت ، ديگر مبتلا به سرگشتگى و آوارگى و پريشانى و دربدرى جستجو نيست . مسئله از اين پس ، چسبيدن به حبل متين ، و مقاومت و صبر و پشنكار در رفتن مداوم در راه راست ( صراط مستقيم ) است . نو آورى ، بدعت است كه بدترين گناه است . جستجو ، لغزش و گمراهيست .

روشنفکران ایران ، کورانی هستند که
عصای اسلام را دورانداخته اند و
عصای مارکسیسم را گرفته اند
ایمان، نیاز به عصادارد نه به چشم
جوانشدن، زندگی کردن بی عصاهست

در اديان سامى
آنجا «جشن» است كه « كمال » است
وجهان انسان، جهان نقص است

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

در فرهنگ ايران
هر عملى، چون زائيده و روئيده ميشود،
جشن است
درفرهنگ ايران ، فرشكرد ،
يا نوشوى و نوزائى ، كمالست

زكوى مغان ، رخ مگردان كه آنجا
فروشند مفتاح مشكل گشائى – حافظ

سراسر اشكالات اديان سامى و الهيات زرتشتى ، از « بريده شدن اهورامزدا از اهريمن + يا خالق از مخلوق + يا اين جهان از آن جهان= آخرت + يا عمل از پاداش » ، يا بى ارزش ساختن آنچه متغير و فانى است ، و ارزشمند كردن آنچه باقى است ، و كمال ، همگوهر بقاست ، ميآيد ، ولى مغ بزرگ ( مگا = مکه ) كه سيمرغ ( ارتافرورد= خرم = فرخ ) باشد ، كليد گشودن اين مشكلات را با خود دارد . از اين رو حافط رو بسوى كوى مغان ميآورد .
ناگفته نماند كه مغ يا مگا = مگه ، همان خدائيست كه شهر « مكه » را بنام او بنا نهاده اند . مكه و مكا ، در نقاط مختلف ايران ، به ذرت يا بلال ميگويند ، چون خوشه است و نشان سرشاريست . اين خدا ، اين همانى با خوشه ( انگور+ خرما + گندم + جو .. ) وخرمن داشت . دركردى خرمن ، نام ماه هم هست كه خود اين خداست . خوشه و خرمن ، اين همانى با جشن داشتند . اين خدا ، اصل جشن بود ، و جشنگاه اين خدا ، نيايشگاهش بود . مكه نيز در اصل جشنگاه = نيايشگاه اين خدا بوده است . كعبه را نيز روزگارى » بيدر « ميخوانده اند ، چون بيدر در عربى به معناى خرمنگاه است . بيدر ( وى + در ) همان واژه « در واى + اندر واى » است ، كه نام رام ميباشد . يزدان كه پسر باذان ، دبير يقطين بوده است ، متوجه اين نكته درهمان روزگار ميگردد ، و علاء حداد ، شاعر عرب از روى خشم ميگويد كه :
ماذاترى فى رجل كافر يشبه الكعبه بالبيدر
چه گوئى در باره مردى كافر كه كعبه را بخرمنگاه تشبيه ميكند . باذان ، آنرا فقط به خرمنگاه تشبيه نميكند ، بلكه آنرا نيايشگاه رام و ارتافرورد ( مگا = مغ ) ميدانست. از اينروست كه شاعر عرب ، خشمگين گرديده است ، چون باذان ، سخن از اصل پيدايش كعبه و مكه ميكند . از اين رو سپس ساختمان كعبه به ابراهيم نسبت داده شد ، چون ابرام ( نام نخستين ابراهيم در تورات ) ، كه پدرش سين يا سئنا را ميپرستيده است ، نام پسر خود را « آو + رام » گذارده بود ، كه به معناى » آوا و آهنگ رام ، خداى نى نواز « است . در اديان سامى ، كمال ، تغيير معنا ميدهد . كمال ، هستى تغيير ناپذير ى است كه در پايان ، در آخرت قرار دارد ، و جهان حقيقى ، اين جهان است . حقيقت و خدا ، تغيير نمى پذيرند و گذرنده ( فانى ) نيستند . از اين رو يكى از نامهاى الله « اول و آخر » است ، چون اول و آخر ، چيزى هستند كه باقى ميمانند ، بعد ازآنكه هرچيزى فانى ميشود . طبعا جشن و سعادت و خوشى نيز ، همعنان كمال است . آخرت ، جهان جشن است ، چون همه چيز در آنجا ، پايدار و ابديست .
هر كدام از اين اديان نيز ، چون كامل هستند ( كمال دين ) ، هميشه باقى و جاودانند . در حاليكه در فرهنگ ايران ، جشن ، پديده اى بود كه با پيدايش و زايش كار داشت . هم زاده شدن انسان ، جشن بود ، هم پيدايش گياه ( بهار ) ، جشن بود ، و هم رسيدن خوشه و خرمن ، جشن بود ، چون خوشه و خرمن ، تخمها و دانه هائى بودند ، كه آغازهاى نوين براى رويش بودند . از اين رو ، انديشيدن و عمل كردن و گفتن ، همه روندهاى زايش خود ، از انسان بودند و طبعا ، همه اينها جشن و خنده و شكفتگى وجود انسان شمرده ميشدند . جشن ، در خود روند زائيدن و روئيدن عمل يا انديشه ، از انسان بود . جشن پاداش عمل ، در آخرت نبود . اين پاره كردن و بريدن پاداش يا مجازات ، از عمل ( دهشن، از پاد دهشن ) در انسان ، و عقب انداختن اين پاداش و مجازات به جهانى ديگر ، در فرهنگ ايران ، محالست .
در فرهنگ ايران ، رستاخيز كه فرشگرد باشد ، پديده جشنى بود ، چون مسئله نوشوى و نوزائى بود ، و با داورى و دهشت از خشم داور ، و مجازاتهاى كينه توزرانه اش ، كارى نداشت .

نـقـد ، چيزيست كه درحضور است
يا نـقـد،چيزيست كه
« آميخته دراندرون » است ؟
« حـضـور» ، بجاى « آمـيـخـتـگـى »

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

ببوى گل ، زگلستان كجاشود قانع
كسيكه خرمن گل ، در كنار ميخواهد ؟ – صائب
زآنكه صوفى ، در دم ِ نـقـد است مست
لاجرم از كفر و ايمان ، برترست – مولوى
اين يك دم نقد را غنيمت ميدان
از رفته مينديش و زآينده مترس – خيام

بريدگى اهو را مزدا از اهريمن ، و ايجاد تهيگاهى كه آنهارا از هر گونه آميزشى باز ميداشت ( در الهيات زرتشتى ) ، بريدگى در سراسر گستره هستى بود . اين بريدگى ، سبب شد كه هر چه نيك و به ( سعادت ) و حقيقت است ، در يكسو ، جمع شد ، و سوى ديگر ، عارى و تهى از سعادت و حقيقت و خوشى گرديد . اين انديشه كه از ميترائيسم آمد ( كارد برنده نور= معرفت حقيقت ، اصل فارق و برنده و جدا سازنده گرديد ) ، بنياد همه اديان نورى شد ، كه پس از آن آمدند . اين بريدگى ، بريدگى انسان از گوهر خدايان بود . بخشى از خدايان در فرهنگ ايران ، در هر انسانى و در هرجانى ، باهم آميخته بودند ، و بن و گوهر انسان يا جان را تشكيل ميدادند . اينها همان « بهى = سعادت و نيكى و خوشى » بودند كه در بن انسان ، با انسان آميخته بودند و از اين بن ، هستى مى يافتند . پس خوشى و سعادت و نيكى و بهى ، هميشه نقد دراو بود . « پيش » ، معناى « آميخته با هستى انسان و بن هستى انسان » را داشت . « پيش » ، همان « بن انسان » بود . الهيات زرتشتى ، كوشيد اين برش و فاصله را در هستى انسان وارد سازد . تصويرى كه از انسان ساخت ، در بندهش ، بخش چهارم ، پاره ٣۴ هست . « او مردم را به پنج بخش فراز آفريد : ١- تن ، ٢-جان ، ٣- روان ، ۴- آئينه و۵- فروهر ، چون تن آن كه ماده است ، جان ، آنكه با باد پيوسته ، دم برآوردن و بردن ، روان ، آنكه با بوى در تن است : شنود ، بيند و گويد و داند ، آئينه ؛ آن به خورشيد پايه ايستد ، فروهر ، آن كه پيش هرمزد خداى است . بدان روى چنين آفريده شد كه در دوران اهريمنى ، چون مردم ميرند ، تن به زمين ، جان به باد ، آئينه به خورشيد ، روان به فروهر پيوندد ، تا روان ايشان را توان ميراندن نباشد » … ادامه

جـشـن ِ نـقـد

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

بهمن يا اصل بزم ، هسته هستى انسان است
آشيانه سيمرغ يا هماى سعادت ، جان هر انسانى است
جان = گيان = گى + يان = آشيانه ( يان ) سيمرغ ( گى )

اصطلاح » نقد « در ادبيات فارسى ، بيش از يك هزاره ، يادآور فرهنگ پيشين ايران است ، كه استوار بر نابريدگى هستى ، در دوبخش بود . چنانكه معناى « نقد گير » ، دنيا پرست و طالب دنيا ( ناظم الاطباء ) ميباشد . البته « نقد گرفتن » با دنيا پرستى به معناى مسيحيت و اسلام ، كار نداشته است . بلكه در فرهنگ ايران ، خدا ، در آسمان و فراسوى جهان نبوده است ، بلكه در ميان ، هرچيز و هر انسانى بوده است . « بهمن » ، هم اصليست كه ميان هر انسانيست ، و هم اصليست كه « ميان چيزها و انسانها » است . بهمن ، همه انسانها را مستقيما به هم پيوند ميدهد . در فرهنگ ايران ، نياز به يهوه و پدر آسمانى و الله نيست كه كلمه و امرشان ، اجتماعساز و حكومتساز است .
اجتماع و حكومت ، به دور امر و كلمه اين الاهان تأسيس نميگردد ، بلكه تراوش مستقيم از بهمن ، يا خرد به يا اركه ، از ژرفاى انسانها هستند . بهمن ، كه در ميان انسانست ، پيش ترين ( نزديكترين ) چيزها به انسانست . از اين رو انديمان يا هنديمان ناميده ميشود ، كه به معناى صميمى ترين و اندرونى ترين چيز در انسانست . آنچه در ميان تاريك ما پنهانست ، و هسته و هستى ماست ، هميشه پيش ماست ، و هميشه ما از آن زنده ( حى ) و جوان هستيم . واژه » بيش بهار « كه داراى پيشوند » پيش « هست ، به گل هميشه جوان و حى العالم گفته ميشود . اين پيشادست ، نقد ماست … ادامه

چرا جمشيد
از « بهشتى كه خود درگيتى ساخته بود »
تبعيد گرديد ؟
در « روايت جمشيد در شاهنامه »
خرد بهشت ساز و جشن ساز ، مطرود ميگردد

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

در اسطوره « آدم و حوا » در تورات و قرآن ، يهوه يا الله ، بهشت ساز است . و يهوه ، به آدم و حوا تا آنزمان در باغ عدن اجازه سكونت ميدهد كه مطيع او باشند و با نخستين نافرمانى از او ، آنهارا از باغ عدن بيرون ميكند . بهشت و جشن و سعادت ، فقط به بهاى اطاعت از يهوه يا الله است . موبدان زرتشتى ، با جمشيد كه نخستين انسان در فرهنگ ايران ، پيش از زرتشت بوده است ، به شيوه اى ديگر رويارو شدند . جمشيد با خرد و خواستش ، بهشت را در گيتى ميسازد .
چنين سال ، سيصد همى رفت كار
نديدند مرگ اندر آن روزگار
( همه جاويدشدند كه يكى ازويژگيهاى بهشت است.جشن بايد هميشگى باشد )
زرنج و زبدشان نبود آگهى ميان بسته ديوان بسان رهى
بفرمانش مردم نهاده دوگوش زرامش جهان پر آواز نوش
آنگاه ، همان خرد و خواست جمشيدى ، كه همه را سعادتمند كرده بود ، و براى آنها جشن زندگى ساخته بود ، ناگهان تغيير گوهر ميدهد ، و خرد جانپروراو ، خرد جان آزار ميشود . و « بگيتى جز از خويشتن را نديد » . او ازهمه ميخواهد كه به خدائى او بگروند و بدينسان « منى » ميكند .
شمارا زمن ، هوش و جان در تن است
بمن نگرود ، هركه اهريمن است
گر ايدون كه دانيد من كردم اين مرا خواند بايد جهان آفرين
اين روايت تازه را كه موبدان از جمشيد ساختند ، برضد تصوير مردم ايران از جمشيد و مفهوم خدا بود . جم و جما ، گياهى هستند كه از تخمى ميرويند كه بهروج الصنم يا « گياه مردم » نام دارد … ادامه

نخستین شاه تاریخی ایران، کوروش بود که زود فراموش شد
ولی ایرانیان، نخستین شاه آرمانی خود را «ایـرج»میشمردند
وهرگزاورا فراموش نمیکردند
ایرج ، همان « اِ ر ِ ز یا ارتـا » بودکه سیمرغ باشد
سیمرغ، ارتای خوشه است که همه جانهاو انسانها، دانه های آن خوشه اند. خوشه، نماد پیوستگی درمهر است
ملت، درپیوسته شدن به هم درهمپرسی، سیمرغ یا ایرج میشود

حكومت و جامعه
بر شالوده فرهنگِ جهانى ايران
در فرهنگ ايران
خداى موسيقى
گيتى ومردم و مدنيت
رااز آهنگ،رخسان ميآفريند

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

« ناى ِ به »
يا « خرّم » و يا « فـرّخ »
نام خداى ايران بود
از بانگ اين « ناى به = وای به »
جهان ومردم و مدنيت
آفريده ميشوند
گوهر انسان و مدنيت
نواى ناى، يا« جشن» است
چون « جشن » كه « يسن » باشد
به معناى ِ « نواى نى » است

» غايت « جهان و اجتماع و مدنيت
آنست كه
آنچه در گوهر « نى » هست
درجهان ، بگسترد
بسخنى ديگر، جهان
تحول به » جشن « بيابد

« غايت » مدنيت و تاريخ
تبديل اجتماع بشرى ، به جشن عشق است
جامعه اى مدنى ميشود ، كه « جشنگاه » بشود

خويشكارى خداى ايران
آفريدن جشن جهانى است
خداى ايران نميخواهد برجهان ، حكومت بكند
خداى ايران ، امر ونهى نميكند
خداى ايران ،انذار و تهديد نميكند
خداى ايران ، منجى ِگناهكاران نيست

خداى ايران
همه را خرم و فرخ و شاد ميسازد
و « خرم » و « فرخ » و « شاده »
ناميده ميشود … ادامه

هم توحيد و هم شرك
مهرو عشق، بنام « شرك » ، طرد شد

تـوحـيـد،اصل ضدِ فرهنگ وضدتسامح وضدآزادى
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

«جهان آرائى»
بر پايه كشش و جستجو و جوانمردى
« سياست »
بر پايه خشم و ترس و زفتى

« جهان آرائى» به جاى « سياست »
VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

در فرهنگ ايران ، حاكميت ملت
همان حاكميت خداست

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

حاكميت الهى يا « تئو كراسى » ، پيآيند « ناهمگوهر بودن خدا با انسان » است . در اديان يهودى و عيسوى و اسلام ، كه اديان ابراهيمى باشند ، الاه ( يهوه + پدر آسمانى + الله ) با مخلوقات و انسان ، ناهمگوهر است . همين ناهمگوهريست كه به « حاكميت الاه بر انسان» وساير مخلوقات ، ميكشد . الاه ، كاملست و انسان ، ناقص . الاه ، همه چيز را از پيش ميداند و انسان ، جاهل و نادان است . واين الاه است كه به انسان ، بينش نيك و بد را ميآموزد ، چون انسان از خود و به خود ، نميتواند به آن راه ببرد . اين الاه است كه قانون و نظم و ارزشهاى اخلاقى را وضع ميكندو تعليم ميدهد . در حاليكه در فرهنگ ايران ، خدا ، همگوهر انسان است . انسان ، همانقدر اصالت دارد كه خدا . خدا ، خوشه ايست كه خود را در زمين ، ميافشاند . و انسانها ، دانه ها و تخمهاى اين خوشه هستند . خدا ، چيزى جز « مجموعه به هم پيوسته اين دانه ها و تخمها » نيست . آنچه در گوهر خدا هست ، در گوهر همه انسانها نيز هست . بايد در پيش چشم داشت كه فرهنگ ايران ، « تخم » را اصل « روشنى » ميدانست . براى اينكه ، گوهر نهفته در تخم ، در كاشته شدن ، پديدار ميشود، واين « پيدايش» ، برابر با پديده « روشنى » بود . چنانچه واژه « استونتن » ،كه از واژه « است » ، ساخته شده ، و همان « هسته » امروز است، به معناى « ديدن » است ، يا همان واژه « دانا » و « زانا »، از واژه « دانه = تخم » پيدايش يافته است .گوهر هرانسانى در روند پيدايش يا تكامل و رشد ، روشن ميشود ، و انسان، از گوهرخودش ، اصل بينش و شناخت ميگردد . بينش ، چيزى جز پيدايش گوهر خود هرانسانى نيست … ادامه

ملت ايران ، هنگامى به استقلال ميرسد
كه : خود را از نو بيافريند
« مصدق و ما »

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

با پيدايش مصدق در تاريخ ايران، مسئله استقلال ملى ، در گستره هزاره هايش طرح شد . استقلال ملت ايران ، هر چند با پيكار، در بازگرفتن نفت از بيگانگان ، آغاز شد ، ولى « رهائى از بيگانه » ، يك « استقلال منفى » شمرده شد ، و « به خود آمدن ملت ، و از خويشتن بودن ملت » كه « استقلال مثبت و حقيقى » باشد ، راستاي آينده جنبش ملى گرديد. ملت ايران ، از اين پس، در راه به خود آمدن افتاد ، و اكنون ، بدان جاى رسيده است كه « اراده مبرم به آن دارد كه خود را از نو بيافريند » . طرح مسئله استقلال ، در يك لحظه سرنوشت ساز و بى نظير تاريخ ملى ، خرد و روان ايرانيان را در ژرفايش ، زيرو رو و شخم كرد . مسئله استقلال ، در رابطه با نفت ، در ظاهر ، يك مسئله اقتصادى بود ، ولى نه تنها در همان آغاز ، به مسئله » استقلال سياسى ملت » ، چه از قدرتهاى بيگانه ، چه از ايرانيان خود فروخته به بيگانه ، كه هميشه تن به خدمت بيگانگان ميدهند ، گره خورده بود ، بلكه فراتر از اين دو گستره اقتصادى و سياسى ، الهام بخش « جنبش استقلالخواهى فرهنگى » بود . جنبش استقلالخواهى ، در همان نخستين گام ، درتنگناى مسئله نفت نماند ، و جنبشى شتاب آميز بسوى « استقلال فرهنگى ، استقلال انديشه و خردورزى » شد. با مصدق ، تخم جستجوى استقلال فرهنگى، در دل همه ايرانيان كاشته شد . خرد وروان ملت، به اين تخم پنهان، آبستن شد كه از آن پس در زهدان ملت ، دور از ديد ، ميرويد و ميافزايد . ملت ايران ، از نو ، به خودش آبستن شده است . در تاريخهائى كه تا به حال از مصدق نگاشته شده ، چهره سياسى مصدق ، چهره فرهنگى مصدق را پوشانيده است. و اين جنبش را به هيچ روى نميتوان در نقطه اى باز داشت ، تا به غايتش ، كه استقلال فرهنگى و انديشگى است ، برسد … ادامه

فـرهـنگـشـهر
حكومت و جامعه برشالوده فرهنگ ايران
« بسوى جوان شدن ملت ايران »
پيدايش حكومت از ملت
چگونه ملت، سيمرغ ميشود؟

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

فرهنگ ايران ، اين سر انديشه را آفريد كه « حكومت بايد از ملت، يا از جامعه پيدايش يابد » . ما امروزه معناى اصلى اصطلاح « پيدايش » را فراموش ساخته ايم . ولى هنوز در بلوچى ، « پيدايش » به معناى « زايش » است ، واين از معانى اصلى « پيدايش » بوده است . فرهنگ ايران بطوركلى، و فرهنگ سياسى ( سياست= جهان آرائى ) ايران به ويژه ، استوار بر انديشه » پيدايش « بوده است . در شاهنامه ، همان گفتار نخست كه در باره « آفرينش عالم » است ، گفتگو از « پيدايش جهان » است ، نه از « خلق جهان با امر الاهى مفتدر » . هربخشى از جهان ، ازبخش ديگر ، ميزايد ، ميرويد ، ميجوشد ، برميآيد ، بر ميدمد .
سياست و حكومت نيز، بر پايه همين انديشه،استوار بوده است . فقط در دوره چيرگى ساسانيان ، موبدان زرتشتى ، اين انديشه را كوفته اند و تاريك و مسخ ساخته اند . ولى رد پاى آن ، هم درشاهنامه ، و هم در ادبيات ايران باقى مانده است . از جمله داستان سيمرغ در منطق الطير عطار است كه هر چند رنگ و روى « عرفانى و تئولوژيكى » به خود گرفته است ، ولى يك انديشه اجتماعى و سياسى ، و بالاخره « تئورى حكومت » ايرانى بوده است . داستان چنين است كه مرغان در جستجوى شاه خود هستند ، و هدهد را با قرعه كشيدن به رهبرى اين جستجوى شاه بر ميگزينند ، و باهمديگر ، شاه خود را ميجويند ، و درپايان اين جستجواست كه در مى يابند كه « همه باهم ، همان شاهند » كه ميجسته اند . به عبارت ديگر ، جامعه در جستجوى اصل حكومترانى باهم،خود ، شاه ، يا خود ، حكومت « ميشوند » … ادامه

بسوى جوان شدن ملت ايران
جامعه و قانون و حكومت ،
بر شالوده « خرد انسانى »

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

سياستى كه استوار بر فرهنگ ايران نيست ، ملى نيست . ملت ايران ، از فرهنگش ، » هست « ، و سياستى كه بريده از اين فرهنگست ، بى ريشه ، و طبعا ناتوان و سست و نا كارآست. فرهنگ سياسى ايران ، استوار بر » قداست جان و خرد انسان « است . هيچ قدرتى و قانونى ، حق ندارد » جان و خرد انسان « را بيازارد. و پيآيند اين قداست جان و خرد انسان ، آزادى خرد او در انديشيدن است . و اين قداست جان وخرد انسانى است كه همه حقوق بشر از آن ميتراود . حكومت در فرهنگ ايران ، استوار بر « خرد كاربند انسانهاست » . « خرد كار بند » كه « خرد آزماينده و برگزيننده انسان » در گيتى است، فقط به انديشه « آرايش گيتى ، براى خوشزيستى انسان در گيتى است » و اين آرمانهاى مدنيت را ايرانيان ، خرداد و امرداد ميناميدند ، كه خوشزيستى و دير زيستى باشد ( خوشزى و ديرزى ) . خردانسان ، تنها « اصل سامانده= نظم آفرين» اجتماعست . « بهمن» كه اصل خرد و اصل ساماندهى (اركه) است ، خوشه ايست كه دانه هايش ،كل بشريت هستند … ادامه

فرهنگ اصيل و مردمى ايران
فرهنگ زنخدائى ايرانست

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

تصوير اين زنخدا بر مهره استوانه اى از مرمر نقش شده است . اين مهره را دركاوشهائى كه در خبيص كرمان كرده اند ، يافته اند و متعلق به سه هزار و پانصد سال پيش از ميلاد مسيح است .
اين زنخدا ، خود ، برابر با تخمه يا خوشه ايست كه از او ، نه خوشه از بخشهاى گوناگون بدنش ميرويد . اين همان تصوير آفرينش گيتى از يك تخمست . يكى از نامهاى اين خدا « دست » است كه به معناى « ده » نيزهست . ( نه خوشه + يك خوشه ) . سپس اين انديشه در ميترائى ، در نقش گاوى كه جهان از آن ميرويد بازتابيده شد . گاو ، در گذشته نام جنس براى هر جانى بوده است ، و نام اين گاو ، »گوش « ميباشد كه به معناى خوشه است و نماد همه جانها در جهانست . درفش كاويان ، »درفش گوش « خوانده ميشده است كه نماد يكتا جانى همه بشر بوده است . سپس الهيات زرتشتى ، همين انديشه را در آفرينندگى اهورامزدا منعكس ميسازد . اهورامزدا ، از تن خود ، گيتى را ميآفريند . همه اين تصاوير در فرهنگ ايران ، بيان آنند كه جان همه انسانها ، مقدس است ، چون اين خداست كه تبديل به خوشه همه انسانها شده است . هيچ قدرتى ، حق كشتن و آزردن هيچ انسانى را ندارد . پيآيند ديگر اين انديشه ، آنست كه آفريننده كه خداست ، برابر با آفريده است كه انسان باشد . انسان به همان اندازه خدا ، اصالت دارد . پيآيند ديگر اينست كه شادى و درد يكى ، شادى و درد همه است . مسئله بنيادى حكومت در ايران ، تأمين شادى همه جانها و زدودن درد همه بوده است ، نه رستگارى از گناه ( كه نافرمانى از خدا باشد ) ، كه بنياد اديان سامى است . پيآيند اين انديشه ، مقدس بودن جان است ، نه مقدش بودن امر خدا و پيامبرانش . اگر خدا ئى ، حكم قتل بدهد ، اهريمنست . تفسير گسترده اين تصوير ، در مقالات گوناگون بررسى خواهد شد .

هیچ انسانی، میان اینکه
از اژدها بلعیده شود یا ازنهنگ دریده شود
انـتـخـاب میکند ؟

حكومتى كه قانون اساسى ندارد
تا قانون ونظم ، از ملت نتراود
حكومت ، دشمن ملت است

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

حكومت ، به نظمى در اجتماع گفته ميشود كه از كل ملت بتراود ، و همه را به هم پيوند بدهد ، و همه را به گونه اى به هم پيوند بدهد كه باهم ، سازنده شوند . اين نظم اجتماعى ، در سازمانى به خود شكل ميگيرد كه حكومت ناميده ميشود . نظمى و حكومتى و قانونى، كه از ملت نتراويده است ، در گوهرش از ملت بيگانه است ، و براى سلطه يافتن برملت ، بايد قهر وخشونت وجبر بكار برد ، و اين سلطه خواهى ، بخودى خود، به بيگانگى و تضاد با ملت ميكشد. اين دو گانگى ملت و دولت كه غالبا به تضادآن دو ميكشد ، فقط يك راه حل دارد، و آن اينستكه نطم و قانون كه شيوه پيوند يابى اجتماعست، مستقيم از خود ملت بتراود . مسئله اين نيست كه حكومت و يا حاكم ، با ملت ، قرارداد ببندند ، چون قرار داد ، هنوز استوار بر اين ثنويت ملت و حكومت است . ملت، ميخواهد اين ثنويت (دوتاگرائى) را براندازد … ادامه

عرب ستیزی، ترک ستیزی، اسلام ستیزی، آمریکاستیزی، مصدق ستیزی
وهرگونه کین توزی دیگر
همه گواه برضعف وسستی است
این سستی ساسانیان دراثرچیرگی موبدان زرتشتی بود که هستی ایران بباد رفت
نیرومند، نیازبه این کین توزیها ندارد
که برسستی روز به روز میافزایند
زنیرو بود مرد را راستی
نیرو، توانائی درباهم آفریدنست

انتخابى كه ضد انتخاب است

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

به ما راستى ميگويند كه دروغ است. با ما « گفتگو» ميكنند، ولى « امر » ميدهند . به ما « قانون اساسى» ميدهند ، كه نه تنها « غير قانون اساسى » است، بلكه « ضد قانون اساسى» است. ملت ، اساس است. و « خواست ملت» ،گوهر اين« اساس » است. و تنها اين خواست است كه يك قانون را « اساسى » ميسازد . و خواست ملت است كه در انتخاب نمايندگان ، تبديل به قدرت قانونگذارى ميشود . اكنون « انتخاب از پائين » را با فن وفوت فقهى، تبديل به « انتصاب از بالا » كرده اند. به عبارت ديگر، انتخاب ظاهرى را ،انتصاب باطنى كرده اند . ملت در آنچه قانون اساسى مينامند ، در انتخاب ، قانونى نميگذارد ، بلكه همان منتصبين ، سرنوشت قانونگذارى را معين ميسازند . پس اين قانون اساسى ، قانون اساسى دروغين است . اين فريب دادن ملت ايران است . به او حق انتخاب ميدهند ، ولى اين حق را با چشم بندى ازاو پس ميگيرند. انتخاب، بايد قدرت تأسيسى ملت را انتقال به قوانين بدهد.ما ميخواهيم ، بجاى » قانونهاى اساسى دروغين « ، كه در مشروطه داشته ايم و در حكومت اسلامى داريم ، قانون را، اساسى كنيم . ما از اين فريبكاريها ، نفرت داريم .نخستين پيكار ايرانى در سياست و حكومت، سركشى برضد فريب، و پيكار با فريب در دنياى قدرت است . در نخستين صحنه شاهنامه ، اهريمن، كيومرث را با مهر دروغين ميفريبد . به او كين دارد، ولىدر ظاهر، مهر، پيش ميآورد. ميخواهد از انسان ، دفاع كند، ولى دشمن شماره يك انسان است، و با مهر ظاهرى، در انديشه كشتن اوست. دروغ، در فرهنگ ايران، به معناى»آزردن جان و نفى قداست زندگى انسان« است.بنام» پروردن ونگهدارىملت«، خردملت را ازاصالت مياندازد. هرقانونى كه ملت را به عنوان موءسس قانون نپذيرد، قانون اساسى كاذبست . اينستكه رسالت ايرانى، پيكار هميشگى با « دروغ درهرحكومتى» است، و هيچ حكومتى از آن مستثنى نيست. ما ميخواهيم كه حق انتخاب نمايندگانى را داشته باشيم كه تنهااين قدرت موئسس قانون مارا بكار بندند . در هر قانونى كه اين اراده ما ، گل آلود بشود ، آن قانون ، بخودى خود، لغو است . هر قانونى كه از خواست ما سرچشمه نگرفته باشد ، دروغست . از » حاكميت ملت ايران « كه بايد در انتخابات ، پيكر بيابد ، « حاكميت فقها » را بيرون آوردن ، بيان آنست كه از آزادى و انتخاب، سوء استفاده شده است.حاكميت، يكيست . در يك اقليم ، دو شاه يا دو حاكم نميگنجد.حاكميت،به طور انحصارى ، فقط از آن ملت است، نه از آن شاهست ، نه از آن شيخ است ، نه از آن حزبى است، نه از آن دينى يا فلسفه اى است. نشستن شاه يا شيخ ، بجاى ملت ، غصب حاكميت ملت است.ملت ايران ، شاه را طرد كرد ، براى اينكه حاكميت او را ، از او غصب كرده بود . ملت، نميخواست كه كسى را جاى همان شاه بنشاند كه از نو،همان كار را بنام دين بكند. ملت، حاكميت انحصارى خود رادر قانون اساسى ميطلبد . وهر قانون اساسى را كه از اين انحصار حاكميت ملت سرچشمه نگرفته ، و تنها ملت را به عنوان سرچشمه قانون نمى پذيرد، قانون اساسى دروغين ميداند . انتخاب ، قناتيست براى روان شدن اين خواست صاف و روشن ملت .

قانون اساسى ، براى بنياد گذاردن
« وحدت سياسى ملت » است
قانون اساسى،
براى« واقعيت بخشيدن وحدت سياسى و آزادى باهم » است

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

قانون اساسى، » دستگاهى از موازين است ،كه هدفش، رسيدن به يك وحدت آرمانى است « ، نه حفظ » وحدت واقعى موجود . چون آنچه موجود هست ، و واقعيت دارد ، وحدتى نيست كه » همه « خواهانش هستند ، و بدين ترتيب ، تبعيض شديد دينى و مذهبى و طبقاتى و جنسى موجود است ، كه خواه ناخواه » امنيت و ثبات و موجوديت ملت « رامتزلزل ميسازد. دوره وحدت ملت ، برشالوده تنفيذ و تحميل يك كلمه و فكر و عقيده و دين و مذهب وايدئولوژى ، با زور و شكنجه و تبليغات انحصارى ، سپرى شده است .
آزادى ، در طبيعتش، راه رابراى كثرت از همه نوعش ميگشايد، و امروزه نياز به وحدتى هست،كه بتواند كثرتى را كه از آزادى سرچشمه ميگيرد، همآهنگ سازد .
بدين ترتيب ، قوانين بايد به گونه اى گذاشته شوند كه اين وحدت آرمانى همه اقوام و طبقات و اديان و زن ومرد ( وحدت جنسى ) و مذاهب ( اختلاف مذاهب در خود دين اسلام كه بسيار شديد است ) را در چهار چوبه » وحدت سياسى ملت « واقعيت بدهند ، بطوريكه اختلافات دينى و مذهبى و ايدئولوژيكى و فلسفى و جنسى و سياسى نيز، تضمين گردد .
ملت ، يك وحدت سياسى است ، نه يك وحدت دينى يا مذهبى وايدئولوژيكى . اين وحدت سياسى، با تضمين كامل آزادى در اختلاف عقايد و اديان و مذاهب ، بر پايه برترين اصل فرهنگ ايران، ممكن ميگردد كه ، جان يا زندگى هر انسانى را بدون تبعيض و استثناء ، مقدس ، يعنى گزند ناپذير ميداند. بدينسان» حقوق بشر« نهاده ميشود.حكومت و قانون اساسى و سياست، غايت خود را نگهبانى و پرورش و شكوفائى جانهاى همه انسانها بدون تبعيض ميداند. جان و زندگى، بر هرگونه دين و عقيده و فلسفه و ايدئولوژى ، اولويت دارد .كثرت همه اديان و مذاهب و ايدئولوژيها و ..تابع اولويت ارزش» زندگى يا جان همه انسانها در ملت« هستند. محتواى همه قوانين وهمه قدرتهاى حكومتى وكل نظام، اين هدف والا و متعاليست.
حكومت، به عقيده و دين و ايمان و شيوه انديشه افراد و گروهها نمى نگرد، بلكه خود را مسئول نگاهبانى و بقا و پرورش زندگى شهروندان خود ميداند ، و اين غايت حكومت است كه در قانون اساسى ، پياده ميشود .اينست كه قانون اساسى دراثر اين غايت، بيان روند و جنبش جامعه كثرتمند، بسوى وحدت سياسى است.پس قانون اساسى ، پيدايش اصول و مبادى موثر و نافذ ، براى ايجاد وحدت سياسى است. اين آرمان، هميشه يك نيروى پوياى ملى ميماند، چون آزادى با خود، هميشه اختلاف وگوناگونيهاى غير منتظره ميآورد و ميپرورد، و در مقابل اين كثرتمندى (= پلوراليسم زاده از آزادى)، تلاش دائمى، در واقعيت بخشيدن » وحدتى است، كه به كثرتمندى،تعادل ببخشد.كثرت آزادى، در »وحدت سياسى، بر پايه قداست جان ،كه برترين ارزش فرهنگ ايرانست « استوارو» موجوديت ملت ايران« تضمين ميگردد. وحدت سياسى ملت ايران،ريشه دربرترين ارزش فرهنگ ايران پيدا ميكند .

کافر، کسیست که تخم حقیقت را درزمین دل ها میکاردو میپوشاند تابرویند
مُشرک ، کسیست که همه افکاروعقایدوادیان را درساختن اجتماع، شریک میسازد
مـُلحد، کسیست که  معتقـد است که درخت حقیقت ، یک شاخه ندارد
موءمن ، کسیست که برای دروغی که حقیقت میداند، همه حقایق را نابود میسازد
روشنفکر،کـوریست که  به عصایش ،« روشـنی » میگوید

اين ملت ، خودش هست كه به خودش ،
قانون اساسى ميدهد

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

ملت نميتواند به خودش يك قانون اساسى بدهد كه درآن، خودش را از » اصل بنيادگذار قانون اساسى،واصل تغيير دهنده قانون اساسى« بيندازد . اگر چنين تناقضى در قانون اساسى باشد، آن قانون اساسى، به خودى خود، باطلست ، و نيازى به آن نيست،كه كسى آنرا براندازد. پيش فرض هرقانون اساسى، آنستكه ملت،تنها قدرتيستكه خود به خود قانون اساسى ميدهد، وطبعا مبدءهرگونه قانونگذاريست. و ملتى كه خود به خود ، قانون اساسى ديگر ميدهد، نام اين كار،براندازى نيست. ملت، خود را برنمياندازد ، بلكه قانون اساسى ديگرى مى نهد ، تا بيشتربه موجوديت ملى خود برسد. و اين قدت را، هميشه براى خود نگاه ميدارد، ودرصورتيكه ، چيزى بنام قانون اساسى گذارده شود،كه اين قدرت را، به شيوه اى،نفى و لغو ويا خدشه داركند، آن قانون اساسى،خودش را باطل ميسازد.هم قانون اساسى مشروطه، و هم قانون اساسى حكومت اسلامى، واجدچنين تناقضى بوده و هست .اين اراه سياسى ملت ايران است كه» فوق هر قانون اساسى « قرار دارد. براى اراده سياسى ملت ، » موجوديت ملت ايران «كه بقاى خود را ميطلبد، مبدء و اساس هر تصميم گيريست، وفراتراز اين،هيچ مرجعى نيست. ملت ايران، بااراده سياسى اش، بايستى » موجوديت ملت ايران رادركلش« به عنوان» برترين اصل قانون اساسى « بپذيرد .» موجوديت و بقاء ملت ايران«،كه فقط برپايه»فرهنگ اصيل ايران امكان پذيراست،برترين اصل قانون اساسى حقيقى است.اگراصلى برضداين برترين اصل، در قانون اساسى باشد، آن قانون اساسى ،باطلست. هر انتخابى، استواربر پذيرش» موجوديت ملت ايران، به عنوان» برترين اصل«است، و اگر انتخابات، درراستاى چنين پذيرشى نباشد ، امتناع از انتخاب، نشان اراده سياسى ملت است، كه موجوديت ملى خود را » پيش از هر قانونى« ميخواهد . هر قانون اساسى كه در ايران ، فاقد اين برترين اصل باشد ، فاقد اعتبار است .

روشنفکردینی، ازنورالله و قرآن روشن میشود وعقلش تابع آنهاست
روشنفکران لائیک، یا ازنورمارکس و کاپیتال روشن میشوند
وعقلشان تابع مارکس وکتابهایش، یا تابع فیلسوفی دیگرازغربند
روشنفکرزرتشتی، ازنوراهورامزدا و گاتا روشن میشود
و عقلش تابع اهورامزدا وگاتاست
فرهنگ ایران، برضد اندیشیدن با «عـقـل تابـع » هست
و آنرا کـوری میداند
عـقـل تـابـع ، عـصـای کــورانـست
روشن شدن ازخود، گوهرخرد درفرهنگ ارتائی ایرانست
منوچهرجمالی

از « انتخابات » تا « شبه انتخابات »
ازمردمسالارى تا « شبه مردمسالارى »
«از قانون » تا « شبه قانون »

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

شبه انتخابات « آنست كه در ظاهر ، حق انتخاب كردن را ميدهند ، ولى در واقع ، اين حق را در « شبه انتخابات » ، پس ميگيرند .
حق انتخاب كردن را ميدهند ، ولى معناى انتخاب كردن را تحريف ميكنند . وبا اين روش ، انتخاب كردن را كارى پوچ و باطل ميسازند . ما ، ميان گزيده شدن از افعى ، يا بلعيده شدن از اژدها ، هيچكدام را انتخاب نميكنيم . انسان ، ميان دو چيز كه هردو انتخاب ناشدنى هستند ، چيز تازه اى ميآفريند ، چيز تازه اى تأسيس ميكند. انتخاب كردن ، براى » انتخاب كردن قانون « ، و بالاخره براى » تأسيس قانون تازه « است . وقتيكه ميان عقايد و افكار ، هيچكدام را نپسنديد ، هيچكدام از آنهارا برنميگزيند ، بلكه خودش ، انديشه اى تازه ميآفريند . از اين رو ، ملت ، آزادى وجدان ميخواهد . ملت گامى فراتر از آزادى ميان عقايد و اديان و مرامهاى سياسى مينهد ، و آزادى وجدان ميخواهد . هر انتخابى ، حق فراتر رفتن از بديلهاى موجود براى انتخاب هست . هر انتخابى ، استوار بر » حق تأسيس « است . قانون ، هنگامى اساسى است ، كه اين » قدرت تأسيس ملت « ،در آن ، پديدار شده باشد. تنها يك مشت قانون را، بخودى خود، نميشود اساسى ناميد . ايران، تا كنون قانون اساسى نداشته است كه كسى بخواهد آنرا » براندازد « . ملت ميخواهد ، قانون را اساسى كند . ملت ، ميخواهد جلو » براندازان حق ملت به تأسيس قانون و نظام « را بگيرد . ملت ميخواهد قدرت موسسه خود را در همه گستره هاى قانونگذارى،تضمين كند، تا نخستين بار در ايران، يك قانو ن اساسى پيدايش يابد . آنچه ما تا كنون داشته ايم ، انطباق با مفهوم » اساسى « نداشته است . اگر زرد و قرمز و سياه را ، سپيد بناميم ، آنها سپيد نيستند . تنها نام » قانون اساسى « بريك مشت مواد گذاشتن ، از آن قواعدواحكام و اوامر ، قانون اساسى نميسازد . قانونى اساسى است ،كه ملت آنرا تأسيس كند و اين قدرت تأسيسى ملت در آن پديدار شود، و اين قدرت موسسه ملت ، حاكميت ملت خوانده ميشود، و بر شالوده اين قدرت موءسسه است كه انتخاب ميكند . انتخاب ، يعنى حق تأسيس . و تأسيس ، يعنى حق ابداع و ابتكار و نوآورى .

آفرين كردن و نفرين كردن ملت

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

آفرين كردن ، در فرهنگ كهنسال ايران، دادن رأى، « بى نوشتن آن در ورقه اى» بوده است . آفرين كردن ، پيشينه كهنسال ايرانيان در انتخاب رهبر ، و نفرين كردن ، شيوه انداختن كسى از رهبرى بوده است . امروزه ، انتخابات ، با دادن رأى نوشته ، كه شمردنى هم هست ، امتداد همان پيشينه ميباشد . در شاهنامه ، همه مردم و سپاه، به « ايرج » آفرين ميكنند، و سلم و تور، از همين آفرين كردن به ايرج ، به وحشت ميافتند ، چون اين كار، به معناى « نفرين كردن سلم و تور» ، و گرفتن حقانيت از آنها و عزل آنها از شاهى بوده است . ايرج ، نخستين رهبر و الگوى رهبرى ايران هست . «ايرج » كه نامش در تحفه حكيم موءمن به شكل » ايريزا « با قيمانده است، و نام گل « عشبه النار» يا ياسمين است ،اينهمانى با « زنخدا خرم يا ارتا فرورد » دارد ، بيان آنست كه شاه ايران ، خرم ست ،كه نام ديگرش « هما » بوده است . « هما يا ارتا ، حق و عدالت و قانون » است . بهمن ، « اركه » يا «اصل ساماندهى » است كه اينهمانى با « خرد كاربند » دارد . »ارتا و بهمن « در بن هر انسانى هستند . بهمن ، اصل نا پيداست كه در « ارتا ،يا هما » پيدايش مى يابد . بنا براين ، حكومت و نظم حقيقى ، در اثر همپرسى ( ديالوگ ) خردهاى انسانها با يكديگر در اجتماع ، پديدار ميشود.وقتى ملت با خردهايشان با همديگر در باره ساماندهى اجتماع با هم بيانديشند، ملت، شاه ( = هما يا سيمرغ ) يا حكومت ميشود . به عبارت ديگر ، بهمن در اين همپرسى ملى، تحول به شاه ( هما= سيمرغ ) يا حكومت مى يابد . هر حكومتى، جز اين ، از فرهنگ ايران ، طرد ميگردد . همه شكلهاى ديگر حكومتى ، بايد ،در « همانديشى اجتماعى ،و ساماندهى اجتماعى » ، در روند تاريخ ،از بين بروند. چون « اين بهمن و ارتا » ، بن هر انسانيست، پس هرگامى كه در اجتماع و سياست، در اين راستا و سو برداشته شود ، اجتماع از نهادش بدان ،آفرين ميگويد . اين بيان آنست كه ملت ايران ،بايد به هر رهبرى و يا هرحكومتى ، هميشه از نو ، آفرين كند ،تا آن رهبرو حكومت، حقانيت موقت داشته باشد ، تا كم كم فقط ملت ، خودش رهبر و حكومت هميشگى بشود . اين ملت هست كه « سرچشمه حقانيت حكومت » است . « نفرين كردن » همان « روند آفرين نكردن » به يك حاكم و رهبر و يا حكومتست . آفرين نكردن، نفرين كردنست . در فرهنگ ايران ، با نفرين ملى ، حقانيت از هر رهبرى وشاهى و هر گونه حكومتى( رژيمى)، گرفته ميشود . بدين سان بايد نظامى در ايران، پيدايش يابد ،كه حاضر باشد با همان « نفرين ملت» ، بدون كاربرد زور و انقلاب از ملت ، دست از قدرت بكشد . حكومتى و ر ژيمى كه اعتناء به نفرين ملت نميكند ، هيچگونه حقانيتى ندارد. نفرين كردن ، ابراز آنست كه ملت، سرچشمه دادن حقانيت است. ملت ايران، با امتناع كردن ازدادن رأى،كل يك رژيم يا حاكم يا سلطان را ،نفرين ميكند. شاه و حاكم حقيقى ، هميشه خود ملت هست . مسئله«انتخاب ميان نامزد هاى از پيش برگزيده » را ، با نفرين ، با يك ضربه ، تبديل به « بى ارزش بودن وفقدان اعتبار كل رژيم » ميكند .اين كار، مساوى با تصميم قاطع ملت، براى نفى رژيم كنونى، يا هر رژيمى (State) و هر دولتى( Government) درآينده است . قاطبه ملت، با آفرين نگفتن به اين و آن ، تماميت رژيم را نفرين ميكند، و حق تأسيس مجدد رژيمى ديگر ، باز به خود ملت باز ميگردد. عدم انتخاب دولت( Goverment) ، بخودى خود ، تبديل به عدم انتخاب رژيم( حكومت State) ميشود. اين ملتست كه هميشه،حق تأسيس رژيم دارد،تا آنكه خودش،در ديالوگ ملى بر پايه خردش ، اينهمانى با حكومت بيابد، تا خود ملت ، شاه بشود . انتخاب نكردن ، نشان نفرين كردنست. تكرار اين اعتراض ملت از انتخاب، نامه عزل رژيم يا حكومت ( State ) است . سر باز زدن پي در پى ملت از انتخاب دولت ( Government ) ، اين معنا را ميدهد كه ملت ، رژيم ،يعنى حكومت ( Stata) را نفرين ميكند، و نامه عزل آن رژيم را صادر كرده است . رأى دادن ، آفرين گفتن است، و رأى ندادن ، نفرين كردنست . سكوت و خاموشى ملت هم ، نشان نفرين ملت است . سكوت ملت ، برترين نفرين است .

حکومتهائی که براندازنده ملـتـنـد
« برانداز ى ملت »

VIEW AS HTML
VIEW AS WORD.DOC
VIEW AS PDF

چراهميشه با نگرانى از براندازى ولايت فقيه سخن ميرود ، ولى كسى از اين، هيچگونه نگرانى ندارد كه هزاره هاست كه حقانيت ملت را به قانونگذارى از ريشه برانداخته اند ؟ برانداختن حق ملت به قانونگذارى ، برانداختن آن ملت است. برانداختن حق ملت به تغيير نظام كشور ، برانداختن ملت است. انتخاب كردن، دادن اين قدرت قانونگذارى به نمايندگانش هست . ملت ، در انتخاب هر رهبرى ، نشان ميدهد كه او ، اصل رهبريست . ملت ، در هر انتخابى ، حق خود را به حاكميت ، يا به شاهى اثبات ميكند . برگزيدن ، در فرهنگ ايران ، خويشكارى خرد انسانست . با بر گزيدن ملى ، خرد همآهنگ ملت ، اصل قانونگذار ميشود . با همآهنگ شدن خردهاى مردمان ، ملت ، شاه ميشود ، ملت ، خدا ميشود ، ملت ، هر قانونى و كتابى را كه از خرد او نتراويده ، نسخ و لغو ميكند . اگر انتخاب ملت ، اين پيآيند را نداشته باشد ، ملت ، تن به » شبه انتخاب « داده است و در چنين انتخابى ، ارزش عمل انتخاب كردن خود ، و حيثيت و شرافت خود را از بين ميبرد . ملت ، موقعى ارزش به حق انتخاب كردن خود ميدهد ، كه با آن بتواند » اختيارات تأسيس قانون « را به مجلس حقيقى قانونگذار« بدهد ، و به هنگامش از او پس بگيرد « . پس چرا ملت ،خود را بى ارزش و بى اعتبار ميسازد ؟ ملتى به خود احترام ميگذارد كه به يقين، خود را سرچشمه قانونگذارى بداند . اگر، انتخاب ، جزاين معنائى دارد ، آن انتخاب ، فقط فريب دادن خود است . ملت موقعى مستقل است كه خودش، رهبر سرنوشت خودش باشد . انتخابات موقعى ارزش دارد كه ملت در آغاز،خود را بنام » موسس قانون و رژيم « انتخاب كند .